2

2.5K 403 63
                                    

هنوز نمیتونستم تو چشم هاش نگاه کنم.

_چیو توضیح بدی؟

به بدنش نگاه کرد و ملافه رو روی پایین تنه اش کشید.

با دهن نیمه باز به بدن مارک شده و کبودش نگاه می‌کرد، اونقدر  شوکه بود که حتی پلک هم نمیزد.

با همون نگاه سرشو بالا آورد و بهم زل زد.

_تهیونگ... تو با من چیکار کردی؟

قلبم شکست.

نه بخاطر لحن غمگین و چشمایی که از اشک برق می زد، بلکه بخاطر اعتمادی که از بین رفته بود.

_تو منو هم اسباب بازی شبونت کردی؟ منو؟ هیونگتو؟

+ هیونگ اجازه بده حرف بزنم

بهش کمی نزدیک شدم و سمت مخالف تخت روی زمین زانو زدم.

+ هیونگ من کاملا مست بودم، هیچی یادم نمیاد من معذرت میخوام برات جبران میکنم من فکرکنم خیلی بهت آسیب زدم.

_فکر میکنی خیلی آسیب زدی؟

نگاهشو ب نقطه نامعلومی دوخت.

_چیو میخوای جبران کنی؟

از روی تخت بلند شد.

مسخ شده ملافه رو کنار زد و اینجور من عمق گندی که زده بودمو بیشتر میدیدم. چشم هامو بستم تا بیشتر حالم از خودم بهم نخوره.

کسی که حتی از حموم عمومی و استخر رفتن هم خجالت می کشید الان کاملا لخت و بی حس از روبه روی من رد میشد و به سمت حمام میرفت. چی ازین توی دنیا میتونست ترسناک تر باشه؟

به همین آسونی روحش رو کشته بودم.

نیم خیز شدم تا برم توی حموم و کمکش بدم اما احساس کردم دیدن من بیشتر حالشو بهم میزنه.

یه دست لباس تمیز و حوله روی تخت گذاشتم. صدای ناله و آخ گفتن ظریفشو از پشت در می‌شنیدم، میدونم خیلی اروتیک و شهوانی بنظر میاد مسلما اگه شخص دیگه ای بود توی حموم بهش ملحق میشدم اما اون هرکسی نبود، اون تنها کسیه که تو زندگیم واقعا بهش اهمیت میدم و برای اون هم من تنها کسی ام که داره... نه فقط اصطلاحا... اون توی این دنیا فقط من رو داره و من...

یه کثافتِ پست فطرتی بیش نیستم.

به آشپزخونه رفتم تا چیزی برای خوردن پیدا کنم، مطمعنا حال جسمی خوبی نداره و ضعف کرده پس این حداقل کاریه که الان میتونم انجام بدم.

باز کردن در یخچال مساوی بود با پیچیدن درد عمیقی توی سینم، چرا که توی یخچال من چیزی جز غذاهایی که هیونگ برام می‌پخت نبود.

حتی مادرم برام غذا درست نمی کرد.

بطری شیر و نوتلا را از یخچال برداشتم، غلات صبحانه و کمی نون تست شده و نوتلا، صبحانه ی بدی بنظر نمیاد،حداقل توی این شرایط!

Just friendship | CompletedWhere stories live. Discover now