Fünf

87 32 16
                                    

جلوی در هتلش ایستاده بودیم از کوله‌ام خودکار در آوردم و روی دستش شمارمو نوشتم.
با لبخند گفتم_آقای پارک اگه از برلین گردی امروز خوشتون اومد خوشحال می‌شم بهم زنگ بزنید تا بقیه جاها رو هم نشونتون بدم‌.

از جیبش گوشیش رو در آورد و همون لحظه بهم زنگ زد.
بازیش رو ادامه دادم و جواب دادم.

_الو من ته‌هیونم از گردش امروز خوشم اومد، برنامه فردا چیه؟

_فردا صبح من باید برم دانشگاه، قرارمون بعد ناهار ساعت دو و نیم ظهر جلو هتل.

_ پس منتظرتم.

گوشی رو قطع کردم.
_خب من دیگه باید برم، شب بخیر.

_شب بخیر.

ازش جدا شدم.
دوباره هندزفریم رو تو گوشم گذاشتم و سمت ایستگاه مترو رفتم.

وقتی به خونم رسیدم انقدر خسته بودم که بدون دوش گرفتن بعد تعویض لباس وارد تختم شدم.
گوشیمو برای آخرین بار چک کردم.
توی راه تو گروه با خواهرم، دخترعموم و دوستم تعریف کردم که یهو چیکار کردم اونا اول ابراز نگرانی کردن چون ته‌هیون رو نمیشناختم و بعد ازم خواستن مراقب خودم باشم.
لحظه آخری که گوشی رو می‌خواستم روی پاتختی بزارم نوتفیکیشن جدیدی اومد:
_خوب بخواب تا فردا پر انرژی باشی.

میدونستم شماره ته‌هیونه پس با استیکر جوونه🌱 سیوش کردم.
برای من اون همون جوونه کوچیک بود تو سرمای برلین.

با اینکه میدونستم آلمانی بلد نیست اما براش نوشتم:
_Gute nacht






دلم گرفت این قسمت رو ادیت کردم بذارم تا مثلا حواسمو پرت کنم!😶

AnarWhere stories live. Discover now