「Completed」
_ och es tut mir leid
+ excuse me?!
"بنظر من دستها خیلی مهم و مرموزن، چشمها نشون دهنده افکار و روحه اما دستها انحصارا در خدمت صاحبشونن.
اونا میتونن هم بهت لذت بدن هم عذاب، میتونن هم نوازشت کنن هم کبودی روی تنت ایجاد کنن. من نمیدونم با...
اون شب برای من خیلی زود گذشت، تههیون بعد از نوشیدن چای به هتلش برگشت و من در حالی که نقاشی "خودم" رو داخل کاور میذاشتم به خودم گفتم تا خودشو جمع کنه، شاید ما از هم خوشمون اومده باشه اما آیا این کافیه؟ نه معلومه که نیست اون فقط یک مسافره.
فردا صبح وقتی داشتم صبحونه میخوردم بهم زنگ زد که اگه هنوز مشکلی برای خرید امروز ندارم اون با تاکسی هتل دنبالم بیاد، در جواب بهش گفتم منتظرشم.
برای مقابله با بیحوصلگیم سعی کردم لباسهایی با طیف گرم بپوشم و برخلاف همیشه یکخورده آرایش کنم اما تنبلی باز کار خودشو کرد و من مثل همیشه فقط از ضد آفتاب و بالم لب استفاده کردم.
تو طول خرید هم بیخیالِ فضول به نظر اومدنم سعی کردم مشارکت کنم. ما تا ظهر تو مرکز خرید گشتیم اما چیزی نظرشو جلب نکرد آخرم تصمیم گرفت برای مامان و دوستهاش شکلات بخره. برای ناهار بهم گفت به هتل بریم که بعدش وسایلش رو برای رفتن به فرودگاه برداره خواستم همونجا ازش خداحافظی کنم اما گفت_ میشه اگه کاری نداری تا وقتی که میرم همراهم باشی؟ اون چیزی خواست که خودم هم میخواستم پس سر تکون دادم و دنبالش کردم.
کل تایمی که گذروندیم تا به نشستن روی صندلیهای انتظار فرودگاه، تحویل دادن چمدونش و گوش دادن به آهنگ با یک ایرپاد برسیم، برام روی دور تند و صامت گذشت. حتا دقایق آخر هم ترجیح دادیم در سکوت فقط از حضور هم لذت ببریم. وقتی شماره پرواز اعلام شد از جامون بلند شدیم، حس نمیکردم که یک غریبه داره به زادگاهش برمیگرده چون اون تبدیل شده بود به یک دوست پس دوستمو بغل کردم و اون دعوتم کرد روزی به کره برم. وقتی با کیف سیاه روی دوشش ازم دور شد با خودم گفتم اون شماره منو داره پس اگه بعد از برگشتن به کره هم ازم خبری گرفت به خودم اجازه شناختنش رو میدم.
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.