Drei

114 31 12
                                    

از موزه "بوده" بیرون اومدیم.
_من گشنمه تو چطور؟

_منم همین‌طور

_این اطراف رستوران شرق آسیایی میشناسم بریم؟

_بریم.

پیاده سمت رستوران رفتیم.
_می‌تونم بپرسم چرا آلمان رو برای سفر انتخاب کردی؟

نمیدونم چرا اما صادقانه گفت_ حس خفگی داشتم می‌خواستم برم جایی که کسی منو نشناسه کنترلم نکنن. مدیر برنامه‌ام چند کشور پیشنهاد داد اما من اون لحظه فقط می‌خواستم حرف، حرفِ خودم باشه و آلمان جایی بود که اون لحظه به ذهنم رسید.

_و می‌تونم بپرسم شغلت چیه؟

_عکاسم

قبل اینکه من چیزی بگم یهو ایستاد _ عکس بگیرم؟

_ البته

فکر کردم خودشو میگه اما کنارم ایستاد؛ روی یکی از پلهای برلین تو هوای گرگ‌میشی که به سمت سیاهی شب می‌رفت، فاصله کَمِمون با نرده‌های پل که انگار بهش تکیه دادیم، کاپشن نامرتبم بخاطر یک طرفه گذاشتن کوله پشتیم، آب روان زیر پل که با جریان ملایم باد موج‌دار شده بود، چند تار موی اون و موهای من که تو هوا رقصان بود، بینی و گوش سرخ شده جفتتمون از سرما؛
ما اولین عکسمون رو ثبت کردیم.








کوتاه بودنِ پارت‌ها نشون دهنده میزان توجه انار به رهگذر زندگیشه :)
چون داستان از زبون و دید اناره؛ هر چقدر بیشتر توجه نشون بده پارت‌ها هم طولانی‌تر میشه.

AnarWhere stories live. Discover now