آریا صدام کن

180 20 13
                                    

آقای قاضی ادامه‌ی دادرسی رو به چند روز بعد موکول کرد. روی لبای آقای راد لبخند ناشی از برد اولیه نمایان شده بود. بین جمعیت روزبه رو دیدم که به سمت من میومد، تا بهم رسید دو تا بازوم رو گرفت و با لبخند گفت:


- چیکار کردین پسر!


- من کاری نکردم همش کار اون بود


و با دستم به سید اشاره کردم که با آقای راد صحبت میکرد. روزبه سرش رو از روی گردن چرخوند و پشت سرش رو نگاه کرد.


....


ازمحوطه دادگستری خارج شدیم و برگشتیم سمت خونه‌ی آقای راد. من شخصا هیچوقت پامو تو دادگاه نذاشته بودم و اولین حضورم اصلا طوری که فکرش رو میکردم نبود. تو مسیر برگشت با خودم اتفاقاتی که ممکن بود بخاطرش داگاهی بشم رو بررسی میکردم، اگه منم یه روز دادگاهی بشم حتما از جناب شوالیه میخوام که ازم دفاع کنه... البته پولش رو ندارم و قضیه منتفیه... تمام مسیر رو به همین چیزا فکر میکردم، به محض اینکه رسیدیم و وارد خونه شدیم آقای راد گفت:


- امشب شام رو مهمون من هستین ولی جشن واقعی رو بعد از برد میگیریم. آقای معینی شما همراه خانم فروتن باید برین و درباره‌ی شریک تجاری مدیر عامل یه سری تحقیقات انجام بدین. آقای زنگنه و بهاری برای چک کردن وضعیت همسر سابق مدیر عامل به شما احتیاج دارم، سید دنبالم بیا


قبل از اینکه جناب شوالیه قدم از قدم برداره خانم فروتن گفت:


- استاد ما دیشب رو نخوابیدیم اگه میشه یکم بهمون استراحت بدین تا با فکر آزاد تری بتونیم شما رو کمک کنیم


لبخند روی لب آقای راد خشکید و به اخم ریزی تبدیل شد:


- اینطوری که شما دارین ناله میکنین من حس میکنیم مادرتونم، شما اومدین اینجا که یاد بگیرین تو سخت ترین شرایط کار کنین و بهترین نتیجه رو بگیرین، اگه نمیتونین همین الآن برگردین و خودتون رو از بازی خارج کنین


- عذر میخوام
خانم فروتن سرش رو پائین انداخت و دیگه چیزی نگفت، آقای راد با دست به سید اشاره ای کرد تا دنبالش بره و وقتی وارد دفترآقای راد شدن من یه قدم به روزبه و خانم فروتن نزدیک شدم. روزبه آروم به خانم فروتن گفت:


- اگه میخواین استراحت کنین، من میرم دنبال کارا، وقتی سرحال شدین بیاین.


خانم فروتن بدون مکث سری تکون داد و گفت: نه مشکلی نیست بریم.
روزبه نگاهی به من انداخت، خدایا خستگی از سر و روی اینا میبارید. دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم: اگه کاری داشتی حتما منو خبر کن


روزبه سری تکون داد و همراه خانم فروتن از خونه بیرون رفتن و پشت سر اونا هم دوتا پسرا، زنگنه و بهاری. قدم از قدم برنداشته بودم که آقای راد و سید از دفتر اومدن بیرون. سید به برگه ای که تو دستش بود یه نگاهی انداخت و گفت: زود برمیگردم. رفتنش رو نگاه میکردم که وقتی مخاطب آقای راد قرار گرفتم سرم رو چرخوندم

Agitation (آشفتگی) Where stories live. Discover now