♩9♩

701 157 20
                                    

+دارم چه غلطی میکنم؟

خشمگین گفتم و چشمام رو به سمت جین چرخوندم.

-داری بهترین کار رو انجام میدی.

قاطع جواب داد و در عوض منم با حرص دنده رو جا به جا کردم.

+جین میفهمی من دوساله که خانوادتو ندیدم؟ توقع داری بعد این همه وقت پاشم برم جلوشون بگم ″سلام میشه گوشیه جینو بدید برم!″

جمله آخرم رو تمسخر آمیز گفتم که باعث شد جین خنده ای سر بده.

-معلومه که نه! قرار نیست انقدر شیک جلوشون وایسی و اینو بگی.اصلا قرار نیست هدفتو بهشون بگی باید خودمون یه جوری پیداش کنیم.

+عالیه...

تقریبا نالیدم و بی هیچ حرف دیگه ای چشمام رو،رو جاده ثابت نگه داشتم.

...

استرس بدی به جونم افتاده بود.

دستام تند تند عرق میکردن و حس دل پیچه داشتم.

-هی آروم باش...

لبخند بی جونی رو در جوابِ زمزمه نگران جین به نمایش گذاشتم.

برداشتن یک قدم کافی بود تا فاصله بین خودم و در رو از بین ببرم .

مضطرب دستِ نبستا سرد و لرزونم رو بالا آوردم و سه مرتبه به در کوبیدم.

به محض باز شدن در و دیدن دختر جوانی که از لباسش میشد فهمید مستخدمه از افکارم بیرون کشیده شدم.

+س..سلام خانم .

~سلام آقا بفرمایید؟ با کی کار دارید؟

همین سوال کافی بود تا خودمو به فحش بکشم.

(لعنت! آخه کی؟ چی بهش بگم!؟)

جین که تعللم رو دید فهمید قضیه چیه و بی درنگ جواب داد.

-بگو با هیونگم کار داری. سوکجونگ!

لبخند کوچیکی دور از چشم دخترک رو لبم شکل گرفت و بلافاصله جواب دادم.

+سوکجونگ...من با کیم سوکجونگ کار داشتم یکی از دوستانشون هستم.

~بفرمایید داخل.

مسرورانه نگاهی به جین که لبخند پهنی رو لباش جا خوش کرده بود انداختم و پشت سر دخترک وارد شدیم.

~لطفا چند لحظه اینجا منتظر بمونید .

سری تکون دادم و رو مبل تیره رنگ نشستم.

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪Where stories live. Discover now