♩7♩

772 163 21
                                    

زیر چشمی نگاهی به پسر بزرگ تر که یه گوشه کز کرده بود انداختم.

با برداشتن چند قدم کوتاه خودمو بهش رسوندم و روبه روش ایستادم .

+خوبی؟

به نشانه تایید سرشو بالا پایین کرد.

+دوست داری بریم بیرون؟ دلت میخواد یه چیزی بذارم ببینی سر گرم شی؟

لبخند غمگینی زد و سرشو به طرفین تکون داد
که همین باعث شد اخمام تو هم بره.

+چون جیمین ازت یه دلیل درست حسابی برای ترک کردنمون میخواست اینطوری میکنی؟

متعجب سرشو بلند کرد و تو چشمام زل زد.

-منظورت چیه؟

با لحن دلخوری که تا حدودی هم با عصبانیت آغشته شده بود جواب دادم.

+یه دلیل...فقط یه دلیل برام بیار که ببینم چطور تونستی انقدر راحت ازمون دست بکشی

-بس کن...

+انقدر برات سخته که یه جواب بهم بدی؟ در حد یه جمله! انقدر سخته؟
نکنه انتظار داری ازت تشکرم بکنیم بابت خودکشیت؟

-نامجون بس کن!!

با بلند شدن صداش منم صدامو بلند کردم.

+لعنتی یعنی انقدر سخته بهم بگی چطور دلت اومد ولم کنی؟

-نامجون اگه ادعا میکنی دوستم داری پس دست از سرم بردار! تروخدا...فقط تمومش کن !

بهت زده به پسر خشمگین رو به روم خیره شدم.
ادعا؟
این جین بود که به من میگفت تمام مدت احساساتم دروغین بودن و فقط ادعا میکردم که عاشقم؟
پوزخندی به پسر خشمگین رو به روم تحویل دادم.

+باشه تمومش میکنم.

گفتم و با برداشتن چند گام بلند کت رنگ و رو رفته ی روی مبل رو برداشتم و به تن کردم و از خونه زدم بیرون

...

هوای تاریک شده بهم یاداوری میکرد دو سه ساعتی هست که دارم تو خیابون پرسه میزنم

که جین رو تنها گذاشتم...

دستامو تو جیبم قرار دادم و به قدمام سرعت بخشیدم.

چرا ناراحت شد؟
اصلا به چه حقی عصبانی شد؟
مگه این تصمیم خودش نبود؟ مگه خود لعنتیش نخواست که ولمون کنه؟ پس چرا!؟چرا داره جوری رفتار میکنه که انگار از مردنش خوشحال نیست!

خوشحال؟ خب معلومه هیچ انسانی از مردن خودش خوشحال نمیشه ولی اون لعنتی که خودش خواست بمیره! خودش خواست دیگه نباشه و زندگی کنه پس چرا راضی نیست؟

این همه صبر کردم...صبر کردم و صبر کردم...
حالا حقم نیست که فقط یه دلیل برام بیاره؟ یه جواب در حد یه کلمه؟

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪Where stories live. Discover now