هوسوک با نگرانی یک قدم به جلو برداشت و همراه با لحن مضطرب و به ظاهر خندونی از دخترک پرسید .
•منظورت چیه خانوم کوچولو؟ چرا این حرف رو میزنی؟
ایکو شونه ای بالا انداخت و اهسته جواب داد.
• اخه انگار جای یه نفر اینجا خالیه... از اول که اومدید هیچ کس اینجا نبود!
با حرف دخترک لبخند غمگینی رو لب همه جا گرفت .
دیگه هیچ صدایی شنیده نمیشد .
هیچ کس نمیخندید...دختر به طرف نامجون دوید و دستش رو گرفت و دنبال خودش کشوند .
+هی چیشده!
نامجون متعجب از دختر پرسید اما اون هیچ جوابی نداد!
بعد از لحظه ی کوتاهی ایکو دقیقا رو به روی جین متوقف شد .
دختر بلوز نامجون رو تو مشتش گرفت و تکون داد تا اون رو متوجه خودش بکنه .
بلافاصله نامجون نگاهش رو به دختر داد و با باز شدن دستای ایکو متوجه منظورش شد .نامجون ایکو رو تو بغلش گرفت حالا هر دو به یک نقطه خیره شده بودن .
ایکو یکی از دستاشو دور گردن پسر انداخت و کمی خودش رو به اون نزدیک کرد و در گوشی چیزی گفت.
•الان بهش بگو که دوستش داری! اصلا هم نترس من اینجام و ازت کلی تعریف میکنم تا خوشش بیاد .
نامجون ناباورانه به دختر که لبخند کوچیکی به لب داشت نگاه کرد .
•جاییزته!
بلافاصله نامجون لبخند غمگینی زد و تو گوش دختر زمزمه ای سر داد .
+پس حسابی هوامو داشته باش!
با شنیدن این حرف لبخند دختر پهن تر شد و محکم سری تکون داد .
نامجون سرشو بلند کرد و بعد از کشیدن نفس عمیقی به چشم های جین خیره شد .
چقدر عجیب به نظر میرسید ...
امروز هر بار که نگاه نامجون به جین میوفتاد اون پسر از قبل بهش خیره شده بود .
دلیل خاصی داشت؟
یه دلیل مثل رفع دلتنگی که میدونی هیچ وقت رفع نمیشه؟
به ثبت رسوندن چهره ای که هیچوقت پاک نمیشه؟
یا یا شاید دلیلی واسه دست کشیدن از فردی که میدونی هیچ وقت قرار نیست ازش دست بکشی...جین بخاطر کدوم یکی از این دلایل اینطور بهش خیره بود؟
+همیشه میگن اگه چیزی رو دوست داری باید بدونی ممکنه یه روز از دستش بدی
فکر میکردم حرف مسخره ایه تا اینکه به خودم اومدم و دیدم از دستت دادم...

ESTÁS LEYENDO
♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪
Fanfiction{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} -بقیه کجان؟ +نمیدونم خبر ندارم -یعنی چی؟ +از بعد اون روز دیگه ندیدمشون -اون روز؟ کدوم روز؟ +فردای خاکسپاری تو... ❁Couple: Namjin❁ ❁Side Couple:Vkook❁ ❁Genre: Romance,Slice of life,Drama❁ ⟭⟬1 in #Jin ⟭⟬ ⟭⟬2 in #Namjin⟭⟬ ⟭⟬1 in #ج...