♬20♬

765 133 96
                                    

تقه ای به در زد و بی هیچ انتظاری برای گرفتن جواب وارد اتاق شد .

~کجا غیبت زد یهو ! همه نگرانتن...

به شوخی گفت و با ندیدن هیچ واکنشی از طرف پسر که سرشو بین زانوهاش مخفی کرده بود قدماشو به سمت اون جسم ماتم زده برداشت.

~نمیخوای به سوال هیونگت جواب بدی؟

+من اشتباه کردم...

با جواب غیره منتظره نامجون یونگی اخمی کرد و با فاصله چند سانت کنارش نشست .

~هممون اشتباه میکنیم...

-ولی هممون با اشتباهاتمون عشقمون رو به کشتن نمیدیم...

یونگی که دیگه حس میکرد باید کاری برای پسر کناریش بکنه دهن باز کرد تا حرف دلگرم کننه ای بزنه، اما با حرف نامجون کلمات از ذهنش پرید.

+از اول هم درست میگفتی...

میدونست نامجون داره راجب چی صحبت میکنه بخاطر همینم در اون لحظه بابت تمام حرفای نسنجیدش به خودش لعنت فرستاد.

+من واقعا قاتل جینم...

جمع شدن بیشتر زانوهاش و لرزش نا محسوس تو صداش برای پسر بزرگ تر کافی بود تا بخش کوچیکی از عذاب نامجون رو درک کنه.

~انسان ها اشتباه میکنن
مثل من ... منم یه انسانم...

+منظورت چیه؟

صدای گرفته پسر به زحمت به گوشش رسیده بود.

~تو قاتل نیستی...

نامجون کمی سرشو بلند کرد و با گوشه چشم به پسر بزرگ تر نگاه کردم.

+من کشتمش!

~نه سجین کشتتش.

قاطع جواب داد .

نامجون کمی بیشتر خودشو از لاک افسردگی بالا کشید .

+اما اون بخاطر من مرد .

~اون بخاطر چیزی که با تمام وجود دوستش داشت مرد.

~ولی من لیاقت این همه دوست داشته شدن رو ندارم...

قطره اشکی رو گونش سر خورد که بلافاصله یونگی کمی خودش رو به پسر نزدیک کرد و با قرار دادن انگشتش رو گونه پسر کوچک تر و کنار زدن اون قطره اشک مزاحم زیر لب زمزمه کرد.

~از نظر جین لیاقتشو داشتی...

در جواب ، نامجون بی هیچ حرفی سرش رو پایین انداخت و به دیوار تکیه زد.

~میدونستی قولشون سر چی بود؟

یونگی همراه با لبخند محوی پرسید که با شنیدن جواب منفی از طرف نامجون پر رنگ تر شد.

~جین با تهیونگ سر اینکه اون نمیتونه بهتر از تو اعتراف کنه شرط بسته بود.

با شنیدن این حرف بلاخره بعد از مدت طولانی لبخندِ کوچیکی رو لبای نامجون شکفت.

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪حيث تعيش القصص. اكتشف الآن