♩22♩

638 132 36
                                    

برای هزارمین بار نگاهی به لیست آهنگ هایی که قرار بود اجرا کنن انداخت .

چقدر عجیب...

دوباره برگشته بود سر پستش...

تلخندی زد.

چطور متوجه نشده بود؟

متوجه ی اینکه کوک این چند وقت چقدر بازی گوش تر شده .
یونگی امیدوار تر شده .
جیمین مهربون تر شده .
حتی متوجه این موضوع که تهیونگ این روزا چقدر آروم تر شده هم نشده بود!
یا حتی خنده های از ته دل هوسوک...
خدای من اون حتی متوجه نشده بود که کِی دوباره تبدیل شده بود به لیدر بی تی اس !

تقه ای به در خورد و بلافاصله تهیونگ تو چهارچوب در نمایان شد .

×هیونگ همه چی آمادست.

+الان میام .
اون حتی نفهمیده بود که با گذشت زمان داره همه چی بیشتر شبیه به قبل میشه.
مثل جمع شدنشون دور آتیش اونم شب قبل دبیو...

برگه های تو دستش رو گوشه ای رو میز گذاشت و به آرومی بلند شد و از اتاق بیرون رفت .

راهروی طولانی رو طی کرد و خودش رو به محوطه ی پشتیه ساختمون رسوند .

همون جایی که چندین سال پیش خیلی قول و قرار ها تو شب تاریکش گذاشته بودن .

شاید تاریک، اما امید و آرزوهاشون درست مثل ستاره های پر نور  به اون آسمون روشنایی میبخشیدن.

همونقدر ساده و بیریا .
همونقدر معصومانه .

اما خب اینطور نشد ...

اونا جا زدن!

نه که خودشون بخوان نه !

ولی خب با گذشت زمان فهمیدن اون تاریکی در واقع یه سیاه چاله عمیقه .

سیاه چاله ای که ماهشون رو در بر گرفت.

ستاره های بدون ماه...

خسته شدن ...
بس بود تلاش های بی فایده!
بس بود امیدهای واهی !
بس بود عشق های ممنوعه ...

-هی نامجونا! چقدر لفتش دادی!

لبخند کوچیکی از اعتراض پسر بزرگ تر که نزدیک آتیشِ نسبتا کوچک ایستاده بود رو لبش شکل گرفت

+داشتم برای آخرین بار همه چیز رو چک میکردم.

دستاشو تو جیبش فرو کرد و همونطور که به طرف پسر بزرگ تر قدم بر میداشت گفت .

به محض قرار گرفتن کنار پسر چیزی درون دستاش قرار گرفت .

+فشفشه؟

متعجب از جین پرسید .

-اوهوم...

+ام این یکم عجیب نیست؟ آخه ما که دیگه بچه نیـ...

-عجیب تر از دیدن یه روح؟

جین به نامجون فرصت نداد تا جملشو تکمیل کنه .

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪Où les histoires vivent. Découvrez maintenant