♬18♬

798 151 148
                                    

«فلش بک»

٭من نمیدونم...خودت هرکاری که فکر میکنی به صلاحه انجام بده.

کلافه گفت و دستی به صورتش کشید.

مرد جوان تر بعد از شنیدن جواب رئیسش لبخند کوچیکی زد و بعد از تعظیم نود درجه و جمله ی اطمینان بخشه ″همه چیز رو بسپارید به من″ از اتاق خارج شد.

همونطور که به اتاق رقص میرفت به راحتی میتونست چهره ی گرفته و غمگین استف ها و کارکنانی که به نظر میرسید تا همین چند لحظه پیش فالگوش وایساده بودن رو ببینه.

اگه هر وقت دیگه ای بود اون جاسوسای فضول رو به شدت توبیخ میکرد .
ولی الان وقته توبیخه یه نفر دیگه بود .
<توبیخه یه پسر به جرم عاشق شدن>

در عالم افکار و نقشه های شوم خودش غرق شده بود که شنیدن صدای بلند و آشنایی گره کوچیکی ما بین ابروهاش ایجاد کرد.

-تو حق نداری این کار رو بکنی!

نگاه سردی به چهره قرمز شده پسرک انداخت.

=اروم باش...

-من نمیخوام آروم باشم؛ نمیتونم آروم باشم !
تو نباید نامجونو اخراج کنی!

جمله آخره پسرک باعث شد چهره مرد بیش تر از قبل تو هم بره .

نگاهی به کارکنانی که بهت زده نظاره گر مشاجره اونا بودن انداخت و با عصبانیت سمت پسر خشمگین رفت و با گرفتن مچ دستش اون رو وادار کرد تا دنبالش راه بیوفته .

مرد همونطور که تند و تند قدمهای حرصی شو برمیداشت چند تا از اتاق هارو بررسی کرد تا از خالی بودنشون مطمئن بشه و دست آخر پسر رو به داخله یکی از اتاقا هل داد و پشت بندش خودش هم وارد شد و در رو قفل کرد.

با نهایت جدیت و خشم به سمت پسر جوون تر که نفسای سنگین شدش رو به سختی بیرون میفرستاد چرخید .

=حالا حرفاتو بزن!

جین که انگار تا الان به زور جلوی خودش رو گرفته بود با شنیدن حرف ″سجین″ کنترلش رو از دست داد.

-تو حق نداری نامجون رو از گروه بندازی بیرون! تو حقه اینکارو نداری! هیچکس حق نداره با نامجون اینکار رو بکنه .

=چرا نه؟

سجین در نهایت خونسردی پرسید و بدون اینکه متظر جواب پسرک باشه ادامه داد.

=طبق تمام قوانین و محدودیت هایی که کمپانی داره و خود لعنتیتون چند سال پیش زیرشو امضاش کردید ما این حق رو داریم که در صورت مشاهده موارد مشکوکی شما رو توبیخ و یا در صورت لزوم اخراج کنیم
غیر از اینه؟

-خودم میدونم پای کدوم قرار داد لعنتی ای رو امضا کردم ولی بهم بگو چیکار کرده!

=تو و نامجون بهم احساس دارید .

♪...𝐍𝐨 𝐌𝐨𝐫𝐞 𝐁𝐓𝐒...♪Onde histórias criam vida. Descubra agora