CHAPTER 5

1.2K 355 18
                                    

_تو چیکار کردی!؟...
~تو چیکار کردی!؟...
بکهیون سریع از چانیول فاصله گرفت و روی زانو هاش برگشت. دقیقا چه اتفاق کوفتی افتاد؟!.
《 الان من.. من..‌ با ... فرموناش... آروم شدددددم؟!! وات.. د.. هللللل!...》.
چند لحظه توی سکوت با نگاهای پر سئوال بهم خیره شدن، که بالاخره آلفا نگاهش رو گرفت و با اخم ظریفی سکوت رو شکست.
~ برو و دی او رو صدا کن....
بکهیون بی حرف بلند شد و از حموم بیرون اومد. تمام طول مسیر از بیرون اومدن از اتاق تا رسیدن اش به طبقه پایین، داشت اتفاقی که افتاده بود رو هضم می کرد،. چطور .. چطور ممکن بود که اون اتفاق بیفته؟ چرا با فرومون های اون آلفا آروم گرفت و به حال طبیعیش برگشت؟!، مگه همون فرومون ها حالش رو بد نکردن؟ اصلا چطور آلفا بعد اون فرومون آزاد کرد؟! .. یه چیزی این وسط درست نبود!.. وقتی به آخرین پله رسید گیج اطرافش رو نگاه کرد و دنبال اون امگا نگاهش رو از همه جا گذروند که یکی از در های رو به رویی باز شد و یه توله گرگ که رنگ موهای بدنش قهوه ای خردلی ملایم با سفید بود دوون دوون بیرون اومد. پشت سرش هم یکی دیگه که به رنگ خاکستری تیره بود یا تقریبا مشکی، انگار دنبال اولی میدوید. توله اولی با دیدن بکهیون سریع دوتا پای جلوش رو برای ایستادن به زمین عمود کرد که به خاطر سرعتش‌ غَلتی زد و کمی جلوتر از پای بکهیون افتاد. توله دومی که هنوز بکهیون رو ندیده بود روی اولی پرید و خرخری از سر پیروزی کرد. با بلند شدن صدای خنده کوتاه بکهیون به خاطر صحنه کیوکی که دید، توله دومی که درحال گاز گرفتن گوش طعمه اش بود از جا پرید و حالت دفاعی گرفت.
بکهیون خواست چیزی بگه که دی او توله خاکستری رنگ رو مخاطب قرار داد.
~ آروم باش مین هو، عضو جدیده....
بکهیون با دیدن دی او که از همون اتاق بیرون اومده بود، تازه یادش اومد اون آلفا توی وان منتظره پس سریع به حرف اومد.
_ اون توی حمومِ و گفت بیام صدات کنم....
دی او اول گنگ نگاهش کرد و بعد از فهمیدن منظورش سریع از کنار بکهیون رد شد و از پله ها بالا رفت.
بکهیون نگاهش رو پایان آورد که دید دوتا توله یکی سرش رو به سمت راست خم کرده با کنجکاوی و یکی چپ چپ نگاهش میکنه. دست راستش رو بالا آورد و مثل توله خردلی سرش رو خم کرد، انگشتاش رو تکون داد.
_ سلام....
توله ای که خردلی سفید بود پوزه اش رو جلو کشید و شروع به بو کشیدن بکهیون کرد و اون یکی هم با احتیاط دور بکهیون میچرخید.
بکهیون آروم روی پنجه پاهاش نشست و دستش رو سمت پوزه جلو کشیده اش برد که توله گرگ چند بار کف دستش رو لیس زد و باعث لبخند زدن بکهیون شد. بکهیون سرش رو کمی نوازش کرد و دستش رو عقب کشید. توله گرگ پاهای جلوش رو روی زانو های بکهیون گذاشت، انگار از نوازش بکهیون خوشش اومده بود. دوباره دستش رو برای نوازشش بلند کرد که لباسش از پشت کشیده شد و چون روی پنجه پا نشسته بود و تعادل نداشت، باعث شد به پشت روی زمین بیفته. به گرگ کوچولوی خاکستری که حالا بالای سرش ایستاده بود و از کارش راضی به نظر میرسید و با غرور نگاهش میکرد نگاه کرد. خندید و چیزی که به ذهنش رسید و به زبون آورد :
_ کیو ...... آآآآآ ......
هنوز کامل به زبون نیاورده بود که با پریدن توله گرگ خردلی سفید روی شکمش دادی زد و سرش رو بلند کرد. با دیدن بالا پایین پریدنش سریع دستاش رو سمتش بلند کرد.
_ یا.. یااا .... اون شکمه وسیله بازی نیست بچه....
توله گرگ پایین پرید و کمی جلوتر ایستاد.
_ فرار میکنی آره؟....
گرگ کوچولو شروع کرد بالا پایین پریدن و عقب عقب رفتن.
_ اوه... یجورایی داری‌ میگی اگه میتونی بیا منو بگیر درسته؟.... خیل خوب.....
نیم خیز شد و سمتش حمله کرد که توله گرگ سمت یکی از مبل های وسط سالن رفت و پشتش پنهان شد. چند بار دور مبل ها و میز ها دنبالش کرد‌.
_ اوه.... خب فکرش رو نمیکردم انقدر فرز باشی جِغِله.....
یک دفعه یادش افتاد که یک توله دیگه هم اونجاست. وقتی سرش رو اطراف چرخوند دیدش، درست همونجای قبلی نشسته بود و اونارو نگاه میکرد. بکهیون با دقت بهش نگاه کرد
《 چرا حس میکنم با نگاهش داره میگه عجب اُسکلایی!...》
_ هی تو بهتره اون طوری نگاه کردن رو تمومش کنی.....
وقتی تغییری تو حالتش نداد بکهیون ابروش رو بالا انداخت.
_ یعنی می خوای بگی..." اوه پسر تو با تخمم نیستی"... این رفتارت بدجوری منو یاد کسی می اندازه.... توله....
به سمتش رفت و بر خلاف مقاومت هاش به پشت روی زمین درازش کرد. دستش رو سمت شکمش برد و شروع کرد به قلقلک دادنش. توله گرگ با پنجه های کوچولوش سعی میکرد جلوش رو بگیره و با خرخر عصبی بهش بفهمونه دست برداره اما قطعا زورش به بکهیون نمی رسید. بکهیون همونطور که صدای خنده هاش توی سالن میپیچید به کارش ادامه داد.

I'M NOT ALIVE ANYMORE 🥀🦄🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora