CHAPTER 17

1.1K 315 11
                                    

بکهیون سریع نگاهش رو گرفت و به چشم های نیمه باز آلفا داد. چانیول انگار با نگاهش داشت التماسش می کرد.
_ چیه! چرا این طوری نگام میکنی؟!....
~ باید بهم حق بدی....
بکهیون با ناباوری زبون اش رو روی لبش کشید و چندبار پلک زد.
_ هاه!
نگاهش رو سریع گرفت و روی زانو هاش ایستاد تا از بین پاهای آلفا بلند شه.
_ من برم اون امگای بی....
چانیول سریع مچ بکهیون رو گرفت.
~ می خوای بری؟!.... این تقصیره توعه...
_ چییی؟ چرا باید تقصیر من باشه!؟...
خواست دست اش رو آزاد کنه اما انگشت های آلفا دور مچ اش محکم تر شدن. همین که لب باز کرد تا اعتراض کنه با نفسی که کشید فرومون های آلفا رو بلعید و خشک شد.
~ خوده تو اگه یکی بین پاهات همچین منظره ای برات به نمایش می ذاشت این بلا سرت نمی اومد؟....
بکهیون آب دهن اش رو پایین فرستاد.
_ بستگی داره...به چه دلیل کوفتی... بین پاهام نشسته باشه....
بکهیون طوری که سعی می کرد از تنفس زیادی فرومون های آلفا جلو گیری کنه تیکه تیکه گفت و با سماجت دستش رو عقب کشید ولی بر خلاف انتظارش آلفا هم همین کار رو کرد و انقدر زورش زیاد بود که بکهیون که روی زانو هاش بود یکم منحرف به پهلو راستش افتاد روش.
امگا دست چپ اش که آزاد بود رو کنار پهلو چانیول روی تخت گذاشت و سر و شونه اش رو از نیم تنه برهنه آلفا جدا کرد که با حس کردن عضو چانیول زیر شکمش چشم هاش درشت شدن.
صورت اش توی کمتر از یک وجب فاصله با صورت آلفا بود. به چشم های بی قرار چانیول نگاه کرد.
_ دستمو ول کن....
چانیول لبخند کجی زد و ابروهاش رو به علامت منفی بالا داد. بکهیون دندون هاش رو بهم فشار داد. به خاطر اینکه داشت با یه دست وزن اش رو تحمل می کرد تا روی بدن آلفا ولو نباشه توی شونه چپ و پهلوش درد رو حس می کرد.
_ لعنت بهت شونه و پهلوم درد می کنه....
چانیول با سر به دست چپ بکهیون اشاره کرد.
~ خب چرا سختش می کنی! در هر صورت تا کمکم نکنی نمی ذارم بری....
اخم باریکی بین ابرو های بکهیون شکل گرفت. فرومون های آلفا داشتن تاثیر خودشون رو میذاشتن و این از تند شدن نفس هاش پیدا بود‌.
_ چه کمکی؟....
چانیول دست بکهیون که توی دست اش بود رو روی گردنش گذاشت و با صدایی که خش دار شده بود توی چشم هاش گفت:
~ لمسم کن....
نگاهش رو سمت لب های امگا برد.
~ ببوسم...
نگاه لرزون امگا بین چشم های آلفا در رفت و آمد بود.
هربار که بکهیون هوای اطرافش رو نفس می کشید علاوه بر فرومون های تحریک کننده آلفا شکم اش به دیک برامده آلفا فشار می آورد.
چانیول یه آلفا سلطه‌گر بود و بکهیون اینو از فرومون هاش می فهمید، اما تا خوده بکهیون نمی خواست تاثیر زیادی روش نداشت و نمی تونست رامش کنه و این درمورد همه آلفا های سلطه گر دیگه هم براش صدق می کرد؛ بر خلاف بقیه امگا ها بکهیون می تونست از فرومون هاشون سرپیچی کنه و این برای خودش هم عجیب بود.
می دونست این خودداری ها و فاصله گرفتن هاش باعث میشه رابطه شون همین طور سرد و بی تغییر بمونه. یکی از دلایل بهم خوردن رابطه های قبلی اش هم همین بود، هیچوقت پاپیش نمی ذاشت و اگه طرف مقابل اش جلو می اومد سریع عقب می کشید و اجازه نمی داد. گذشته ای که بقیه ازش بی خبر بودن، باعث می شد از این نزدیکی ها فراری باشه.
《 با جه هوا هم بیشتر بوسه پیش نرفتم!...من..》
_ میترسم....
زمزمه آرومش به گوش آلفا رسید.
چانیول حالا چیز جدیدی توی چشم های امگا میدید، این روی بی آزار و آسیب پذیر بکهیون در عین دوست داشتنی بودن نگرانش کرد. حس ترسی که لرزش چشم هاش به نمایش گذاشته بودن رنگ فرومون های آلفا رو تغییر داد، می خواست حس امنیت رو بهش القا کنه.
حالا چشم های آلفا رنگ نگرانی گرفته بودن و این نگرانی توی صداش هم پیدا بود. فشار دست اش رو دور مچ امگا کم کرد.
~ بهم بگو چیکار کنم کوچولوی من.... چطوری آروم میشی؟...
حس شیرینی به یکباره از این جملات از بدن بکهیون گذشت. دیگه جلوی پخش شدن فرومون هاش رو نگرفت و آزادشون کرد، خیلی آروم و با احتیاط.
لب هاش رو بهم فشرد و با تردید جواب آلفا رو داد.
_ تا... تا وقتی نخواستم لمسم نکن....
ابرو های آلفا کمی بالا رفتن‌. می تونست از بوی فرومون های بکهیون بفهمه که مضطربِ پس با کمی مکث زمزمه کرد.
~ باشه....
بکهیون با همون چشم های لرزون اش هنوز بهش خیره بود. دست اش بیشتر از این نمی تونست وزن اش رو تحمل کنه شونه چپ اش درد زیادی رو داشت تحمل میکرد.
_ دستم، میشه ولش کنی شونم خیلی درد میکنه.... دیگه نمیرم....
این چشم های بی دفاع جلوی هر مخالفت و سئوالی رو می گرفتن. چانیول بی هیچ حرفی مچ بکهیون رو رها کرد، یجورایی انگار اون داشت توسط بکهیون کنترل می شد.بکهیون نگاهش رو گرفت و عقب کشید، چانیول برای چند لحظه ترسید که امگا قصد رفتن داشته باشه اما بکهیون زانو های آلفا رو صاف کرد و پاهاش رو روی تخت دراز کرد و کمی آلفا رو پایین کشید. با جلو اومدن بکهیون آلفا نفس راحتی کشید.

I'M NOT ALIVE ANYMORE 🥀🦄🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora