CHAPTER 13

1.1K 318 18
                                    

لوکاس به در نیمه باز اتاق رسید و با احتیاط رفت داخل.
چانیول همون طور که دندون های تیز اش رو با خرخر های عصبی به نمایش گذاشته بود، آهسته از تخت پایین اومد. نگاه لوکاس سمت تخت کشیده شد و چیزی که فکرش رو نمی کرد حالا جلوی چشم هاش بودن.
《 بکهیون!.. اون اینجا، چیکار میکنه؟!.. 》
تمام اتاق از فرومون های بکهیون پر بود و نمی تونست بیشتر از این، منکر این بشه که کسی که روی تخته اون نیست. در حینی که ذهن لوکاس پیش حضور غیر منتظره بک بود، در برابر فرومون هاش ناخودآگاه فرومون آزاد کرده بود و همین باعث شد چانیول هم توی شوک فرو بره؛ بوی آلفای غریبه، که باید همون لوکاس باشه چرا باید شبیه بوی اون پالتو می بود؟.
《 این!.. بدون شک دارم اشتباه میکنم، این چطور ممکنه!؟.. 》
با دیدن نگاه خیره لوکاس به بکهیون، سمت راست رفت و خط نگاه لوکاس رو قطع کرد.
" به چی نگاه میکنی؟... از جونت سیر شدی!.."
لوکاس هم آهسته با حالت دفاعی، کمی به سمت راست رفت.
' اون اینجا چیکار میکنه؛ چه بلایی سرش آوردی!؟..'
صدای خرخر چانیول بلندتر شد.
" فکر نمی کنم لازم باشه درمورد جفتم به تو جواب پس بدم لووکاس..."
لوکاس کمی جلوتر اومد.
' اگه اون جفت تو بود، فرمون هاش روی من تاثیر نمی ذاشت؛ مگر اینکه مارکی درکار نباشه! فکر نمیکنی وقتی اجازه نداده مارکش کنی، یعنی اون هنوز جفتی نداره... پس من زیاد هم دیر نرسیدم، مگه نه ؟...'
صدای برخورد عصبی دندون های چانیول بلند شد و رنگ چشم هاش از سرخی میدرخشید.
" حتی اگه بفهمم فکر بکهیون توی سرت باشه مغزت رو از هم می پاشممم... پس شک نکن حرف از داشتن اش چه بلایی میتونه سرت بیاره لووووکاس.."
سمت لوکاس هجوم برد و سعی کرد شونه اش رو گاز بگیره، اما لوکاس سریع جاخالی داد، خواست با چنگال هاش به پشت چانیول ضربه بزنه ولی اون سریع خم شد و تونست روی پهلوش زخم سطحی بندازه؛ لوکاس سریع عقب پرید.
' میبینم خونه نشینی زیاد هم بد نبوده؛ سه سال زمان کمی نیست چانیول... راستش با جلو فرستادن دسته ات فکر کردم با یه بزدلِ ترسو طرفم....دست کم گرفتمت!... هرچی نباشه تو وارث قدرت سلطنتی اریک بزرگی؛ هرچند اون به خاطر مادربزرگت رونده شد؛ عشق یک گرگینه آسیایی زیاد به مشام اون نژاد اصیل اروپایی خوش نیومد...'
چانیول از سمت چپ کمی نزدیک شد.
" نمی دونم از اینکه فقط مث یه سگ ترسو اونجا بایستی و واق واق کنی قراره چی بهت برسه، اگه واسه مردن عجله داری بهتره جای دهن ات از بدنت استفاده کنی..."
لوکاس با احتیاط سعی کرد کمی به تخت نزدیک بشه.
' چرا چیزی که به ارث بردی رو به نمایش نمیذاری، هوم؟...'
چانیول متوجه شد و از همون طرف حالت هجومی گرفت.
" ترجیح میدم منصف باشم، چیزی که تو....
_ عااا...عاااا
با صدای ناله بکهیون، چانیول سمت اش برگشت، حتی توی خواب هم ناله میکرد!.
لوکاس از حواس پرتی چانیول استفاده کرد و سمت اش حمله کرد؛ به پشت روی زمین انداخت اش. چانیول همونطور که خرخر میکرد و با چین دادن به پوزش دندون هاش رو به نمایش گذاشته بود، سعی کرد با پنجه هاش دورش کنه اما هربار لوکاس ضربه هاش رو دفع میکرد. همینکه پنجه جلویی چان رو به دندون گرفت، صدای شلیک گلوله توی اتاق پیچید؛ صدای ناله لوکاس از روی درد بلند شد و پنجه چانیول از بین دندون هاش رها شد و بعد از کمی تلو تلو خوردن روی زمین افتاد.
چانیول سمت در برگشت، دی او و کای که تو شکل انسانی شون بودن با قیافه های بهم ریخته و زخمی اونجا ایستاده بودن.
دی او با نگاه ترسیده و نگرانی به آلفایی که حالا سعی داشت روی پاهاش بایسته نگاه کرد. کای شونه اش رو به لولای در تکیه داد و در حالی که لوله تفنگ رو پایین می‌آورد با لبخندی گوشه لبش گفت:
- مثل اینکه... خیلیم دیر نرسیدیم...
دی او سمت چان اومد و دو زانو روی زمین نشست.
+ بلاخره تونستی چان!... خدای من..
لبخند غمگینی زد و سرش رو پایین انداخت.

I'M NOT ALIVE ANYMORE 🥀🦄🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora