ᴋɪꜱꜱ ᴍᴇ

8.6K 1.4K 220
                                    


ظرف آوردید اکلیلارو جمع کنید؟ (:


جانگ کوک با نگرانی بر روی زمین نشست تا صورت پسر را لمس کند..

با احساس داغی بیش از حدش با نگرانی لب زد- لعنتی.. لعنتی..

سریعا اورا بلند کرد و وارد اولین اتاقی که دید شد..
هول شده بود، نمی دانست چکار کند..
حمام کردنش با آب سرد کار درستی به نظر می آمد..

سریعا شروع به در آوردن لباس های پسر کرد و خب..

اگر در موقعیتی دیگر بود صد در صد نگاهش تماما بر روی بدن ظریف و عرق کرده ی پسرک بود اما..

حال..
خوب شدن حال پسرک..

از هرچیزی..
برایش..

مهم تر بود!

پس بی توجه به هرچیزی لباس هایش را گوشه ای پرتاب کرد و تن سرخ شده از گرمای پسرک را بر روی دستانش بلند کرد...

نگاهی به درب کوچکی که گوشه ای از خانه بود انداخت و بی معطلی واردش شد و آب را باز کرد..

لحظه ای دستش به دست پسرک برخورد کرد و خون در رگ هایش یخ زد..

برخلاف بدن و صورت پسرک، دست ها و پاهایش بی نهایت سرد بودند!

جانگ کوک آب دهانش را قورت داد، حمام کردن واقعا راه حل خوبی بود؟

دودل بود ،نمی دانست چکار کند..
اما با بلند شدن صدای آشنای خواهرش به خودش آمد..

-مرتیکه فقط هیکل گنده کردی؟ چرا عین بز وایستادی اونجا؟ حمومش کن دیگههههه!


سریعا جسم بی جان اورا زیر دوش آب گرفتند که لرزی بر تن پسرک افتاد و جانگ کوک

به خوبی آن را احساس کرد، نگاهی به چشمان بسته و رنگ پریده اش انداخت و با نگرانی لب زد-
بیهوش شده، چه غلطی کنم؟

جنی در حالی که وسایلی گوناگون از داخل کیفش بیرون می آورد لب زد-
بسه بسه، بیارش بیرون و خشکش کن..

جانگ کوک برعکس همیشه مانند پسر بچه ای کوچک سریعا از خواهرش اطاعت
کرد و شروع به خشک کردن بدن پسرک مقابلش کرد و..

انگار دمای بدنش کمتر شده بود!

اورا آهسته بر روی تخت گذاشت که جنی دارویی را به زور در دهان پسرک ریخت-
این عین معجزه ست براش.. بخوره خوب میشه..

Game | KOOKVWhere stories live. Discover now