Game | KOOKV

ᴍʏ ᴘᴇᴀᴄᴇ

•
•

دست های کوچکش را بر روی سینه ی پسر بزرگ تر گذاشت و لباسش را در
مشت های کوچکش فشرد..

جانگ کوک بوسه ی ریز دیگری به لب های خیس و لرزان پسرک زد و در حالی که
نگاهش میلی متری از مردمک لرزان چشمانش تکان نمی خورد آهسته عقب کشید..

پسر کوچک نفس حبس شده و گرم اش را آهسته آزاد کرد و لب پایینی اش را
با خجالت به دندان گرفت و چشمانش را بست..

جانگ کوک با دیدن هاله ی صورتی رنگی که بر روی گونه های پسرک شکل گرفته
بود لبخندی زد و انگشتش را نوازش وار بر روی پوست نرم او کشید..

تهیونگ با خجالت لب زد- س..سرما خو..خوردی..

پسر بزرگ تر بوسه ای بر روی پیشانی اش گذاشت و بی توجه به جمله ی او
لب زد- تبت پایین اومده، خوش حالم!

***

صدای قهقهه ی پسر باعث شد با کلافگی پیشانی دردناکش را فشار دهد..

نامجون کلافه لب زد- جین! تمومش کن!
اما جین با پوزخند سمت جانگ کوکی که با بی حالی بر روی مبل کوچکی نشسته بود خم شد..

- تو گفتی تو کمتر از چند ماه حلش می کنی... پس چیشد؟

جانگ کوک نفس عمیقی کشید و کمی دیگر از ماده ی تلخ رنگی که در لیوانش بود نوشید..

جین تلخ خندید- جانگ کوک.. بهم نگو که عاشق اون بچه شدی؟

سکوت..
چیزی ته دل پسر فرو ریخت..
آب دهانش را قورت داد و با نگاهی خیره لب زد- اگه شده باشم...؟

قهقهه ی جین باری دیگر
بلند شد و مانند ناقوس مرگ در گوش جانگ کوک پیچید..

جین نیشخندی زد- تو.. پسره ی احمق..
تک خنده ای کرد و ادامه داد- فکر می کنی اگه بفهمه با چه نیتی نزدیکش شدی، بازم دوستت داره؟

سکوت..
سکوت..
جانگ کوک تلخ خندید- داری.. تهدیدم می کنی؟

جین اخمی کرد- مجبورم نکن برم و همه چیز و بهش بگم جئون جانگ کوک! چون اون موقع..
ازت..

متنفر میشه!

جانگ کوک کلافه از جایش بلند شد.. سرش گیج می رفت..
جنی با دیدن
برادرش که تلو تلو خوران به سمت درب خروجی بار می رفت سریعا به سمتش رفت..

-اوپا خوبی؟ کمکت کنم؟
جانگ کوک سری تکان داد- من میرم خونه..
جنی لب گزید- خیلی خب.. مواظب باش، منم احتمالا دیروقت برمیگردم..

جانگ کوک سری تکان داد و سریعا از بار خارج شد و..
مطمئنا قرار نبود به خانه برود..
حداقل..

نه تا وقتی که کار نیمه تمامش را تمام کند!

***

با بلند شدن صدای زنگ درب خانه آهسته از جایش بلند شد و به سمت درب رفت..