ʟᴀꜱᴛ ᴋɪꜱꜱ

10.4K 1.3K 467
                                    

به پایان رسید قصه دفتر..
چی دارم میگم؟ /:

بیخیال، بریم پارت آخر و بخونیم.. نه؟


***

لب برچید- نیاز به اینکارا نبود..
جنی اخمی کرد و دسته گل دیگری را به تهیونگ داد- خیلیم نیاز بود...

هوسوک قهقهه ای زد- کلا به گل علاقه داری نه؟ جیسو نونا، بدبخت شدی..

صدای قهقهه ی جیسو،جیمین و هوسوک در اتاق پیچید و تهیونگ لبخندی زد..

جنی اخمی کرد- هی! شما اصلا از گل ها چی می دونید؟
جیسو لبخندی زد- چیز زیادی نمی دونم چون تو تنها گل زندگیمی...

صدای او کشدار جیمین و تهیونگ در اتاق پیچید و جنی با خجالت خودش را در آغوش جیسو پنهان کرد..

هوسوک ادای عوق زدن درآورد و رو به تهیونگ لبخندی زد-
امیدوارم هرچه زودتر ببینمت تهیونگی..

تهیونگ لبخندی زد- مرسی که اومدین بچه ها..
جیسو بوسه ای بر روی گونه اش گذاشت- وظیفه بود..

***

با خارج شدن هر ۴ نفر از اتاق تهیونگ سریع لب زد- جنی!

جنی به عقب چرخید- چیشده؟ درد داری؟
تهیونگ سری تکان داد- نه فقط..

خیره در چشمان قابل اطمینان دوستش قسمتی از پتو را در مشتش گرفت و فشرد..

لب برچید و با لحنی نگران لب زد- جـ..جانگ.. کوک..

جنی اخمی مصنوعی کرد-
با وجود تموم این دردسرا بازم حالش و ازم می پرسی؟

تهیونگ چیزی نگفت و تنها پتو را بیشتر در مشتش فشرد..
و جنی..
به برادرش قول داده بود طبق حرف او عمل کند!

***

آن همه سرعت.. نمی دانست از کجا آمده بود!
تنها ۲۰ دقیقه گذشته بود و او حال..

جلوی درب اتاق تهیونگ بود!

آب دهانش را قورت داد و دستش را بالا برد تا در بزند..
اما پشیمان شد..
با احساس کردن دستی بر روی شانه اش با هول به عقب چرخید و با دیدن جیمین لب گزید..

جیمین لبخندی زد- جئون جانگ کوک.. درسته؟

جانگ کوک با خجالت سر خم کرد- خودمم..
برخلاف انتظارش جیمین لبخندی زد- اومدی تهیونگ و ببینی؟ پس چرا نمیری داخل؟

Game | KOOKVWhere stories live. Discover now