سلام جیگیلیا امیدوارم زندگی برای شما بهشت و
برای بدخواهاتون جهنم بوده باشه...•
•با گیجی لب زد- نامجون سونبه! شمایین؟
صدای کلافه ی نامجون بلند شد- خودمم تهیونگ، میشه همو ببینیم؟تهیونگ لبش را به دندان گرفت- اگه با جانگ کوک کار دارین..
-با تو کار دارم! کی میتونیم همو ببینیم؟ناخن هایش را در دستش فشرد و با استرس لب زد- اتفاقی افتاده؟
-فقط یه قراره شامه.. و مطمئنا یه راز بین منو تو!
سکوت..
سکوت..تهیونگ لب برچید- خیلی خب من بهتون خبر میدم..
-منتظرم نذار تهیونگ.. فعلا..با قطع شدن تماس خواست موبایلش را کنار بی اندازد اما با بلند شدن دوباره ی
صدای زنگ و دیدن شماره ی جانگ کوک سریعا تماس را برقرار کرد-
کوکی؟صدای پر آرامش جانگ کوک بلند شد- سلام ته.. حالت خوبه؟ بهتر شدی؟
تهیونگ لبخندی زد- خوبم.. تو چی؟
-خوبم.. بی کاری؟
تهیونگ لبش را به دندان گرفت- چطور؟
-گفتم باهم شام بخوریم.. نظرت چیه؟تهیونگ نگاهی به ساعت انداخت..
باید چکار می کرد؟نامجون گفته بود به کسی نگوید پس..
نفس عمیقی کشید و طی یک تصمیم ناگهانی لب زد- معذرت میخوام، یونگی امشب برمیگرده، نمی تونم بیام..***
از تاکسی زرد رنگ پیاده شد و سری تکان داد- خیلی ممنون..
پیرمرد راننده با اضطراب لب زد- پسرم می خوای منتظر بمونم؟ اینجا جای خطرناکیه ها..
تهیونگ خندید- نه آجوشی نیازی نیست.. لطف دارین..
مرد سری تکان داد- خیلی خب پسرم.. خدا به همراهت..
و بی مکث از جاده ی خاکی مقابل پسرک دور شد..تهیونگ نفس عمیقی کشید و با نگاهش کلبه ی کوچکی که مقابلش بود را کنکاش کرد..
نمی دانست نامجون برای چه اورا صدا کرده..
اما حتما دلیل مهمی داشت.. نه؟
نزدیک کلبه شد و با دیدن درب بازش با تعجب ابرویی بالا انداخت..لبش را به دندان گرفت... اگر آمدنش کار اشتباهی بود چه؟
کمی خم شد و از لای درب باز کلبه داخل را نگاه کرد، با دیدن قاب عکس شکسته ای
بر روی زمین و واضح دیدن صورت افراد بی توجه به اطرافش وارد شد و عکس را برداشت..
YOU ARE READING
Game | KOOKV
Fanfictionاگه الان بخوام ببوسمت، کی میتونه جلومو بگیره؟ [𝗖𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱] ɢᴇɴʀᴇ: ᵃⁿᵍˢᵗ, ˢᶜʰᵒᵒˡ ˡⁱᶠᵉ, ᶠˡᵘᶠᶠ, ˢᵐᵘᵗ, ʳᵒᵐᵃⁿᶜᵉ ꜱᴜʙ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴺᵃᵐʲⁱⁿ, ʲᵉⁿˢᵒᵒ, ʸᵒᵒⁿᵐⁱⁿ 𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: _𝒓𝒊𝒕𝒕𝒐𝒘_ (قبل از خوندن، اولین پیام مسیج بردم رو چک کنین..)