p9

1.9K 330 21
                                    

تهیونگ داشت اتاقی که جونگکوک بهش داده بود رو دید می زد. خیلی قشنگ بود. واقعا سلیقه خوبی داشت. البته اینم بگم که اون از دیدن طبقه بالای خونه کلی هیجان زده شده بود. اونجا ده تا اتاق وجود داشت که سه تا شون اتاق مهمان بودن و الان تهیونگ یکی از اونا رو گرفته بود و هفت اتاق دیگه هم متعلق به بقیه بود. و اینکه به نظر میومد که همه ی اتاق ها مجهز به سرویس بهداشتی جداگونه بودند.
جیمین که تا اتاقش همراهیش کرده بود گفت:« ازش خوشت میاد تهیونگ؟»
تهیونگ با لبخند بزرگی سمتش چرخید:« البته که خوشم میاد. واقعا سلیقه ی جونگکوک شی فوق العاده ست.»

جیمین همچنان به چشم های تهیونگ نگاه میکرد:« اگه میخوای میتونم بمونم و تو چیدن وسایلت بهت کمک کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین همچنان به چشم های تهیونگ نگاه میکرد:« اگه میخوای میتونم بمونم و تو چیدن وسایلت بهت کمک کنم.»
همون لحظه جنی مثل زلزله صد ریشتری رو سر جیمین خراب شد:« جیمیناااااا» جیغ کشید و روی کول جیمین پرید. جیمین هم برای جلوگیری از افتادن اون دختر دستاشو زیر زانوهای جنی گذاشت.
تهیونگ که با چشمای نسبتا گرد بهشون نگاه میکرد یه دفعه زد زیر خنده.
جنی با اخم ریزی گفت:« یااا چرا میخندی؟»
تهیونگ همونطور که میخندید سعی کرد حرف بزنه:« اولش که ... فک کردم یه چیزیت شده... وای... بعدم قیافه جیمین شی عالی بود... جوری که انگار کاملا انتظار اینو داشته... کاملا پوکررر... وای وای »
تهیونگ به سختی جلوی خنده ش رو گرفت. جیمین با لبخند کوچیکی خواهرش رو پایین گذاشت:« آخه این دختر مدام رو کول من میپره. دیگه عادت کردم. بدبختی رو میبینی... اون هیونگ عضله ایش رو مدام دید میزنه و موقع ورزش ازش عکس میگیره اونوقت مدام رو کول من بدبخته. یکی نیست بگه بابا جونگکوک که اون همه عضله داره چرا رو اون نمیپری؟ دیوار کوتاه تر از من بدبخت پیدا نکردی؟»
تهیونگ با لبخند بزرگی به صورت مهربون جیمین نگاه میکرد. جیمین پسر خوبی به نظر میومد. باید هیونگ خوبی میشد.
جنی:« خب خب بسه. ته ته بیا اتاقت رو با هم بچینیم. من سلیقه خوبی دارم.» و به سمت چمدون های تهیونگ که گوشه اتاق بود رفت:« البته سلیقه هیونگ هام رو هم دست کم نگیر. جیمین که تو انتخاب لباس و وسایل زینتی تکه. جونگکوک هم که توی انتخاب دکور و همین طور ماشین. البته جنگکوک تو انتخاب لباس هم خوبه ها ولی نه به اندازه جیمین. جیسو نونا هم فقط تو انتخاب لباس خوبه. همیشه استایل قشنگی داره ولی خب میدونی اون بیشتر به درس و دانشگاه و لپ تاپش علاقه داره تا به این جور چیز ها.» چمدون ها رو با کمک تهیونگ روی تخت گذاشتن.
جیمین:« من میرم داره دیرم میشه. میبینمتون.» و با تهیونگ و جنی خداحافظی کرد تا به سمت سالن ارکست شون بره.
++++++++
جونگکوک تازه از حموم در اومده بود و با حوله کمی نم موهاش رو گرفت و بعد به حالت نسبتا شلخته ای اونا رو بالا داد.
از اتاق بیرون رفت و توی راهرو کاپل لز (لیسا و رز) خانواده شون رو دید.
رز:« هی جونگکوک کار داری؟»
جونگکوک شونه ای بالا انداخت :« نه ندارم.»
لیسا:« پس بیا بریم پیش دونسنگم. نمیخوام روز اول تنها باشه.»
جونگکوک باشه ای گفت و کنار اون دو دختر راه افتاد.
++++
تهیونگ و جنی چمدون ها رو باز کردن و تصمیم گرفتن اول لباس ها رو بچینن. تهیونگ در یکی از کمد هایی که مطعلق به لباس ها بود رو باز کرد. تمام اون رگال برای آویزون کردن لباس بود.
کمد کنارش که به نظر صد و سی سانت ارتفاع داشت هم کلا کشو بود.
تهیونگ لباس هاش رو از چمدون بیرون آورد. جنی لباس هایی مثل پالتو و کت هاش رو به رگال ها آویزون میکرد و خودش هم بقیه لباس ها رو توی کشو ها چید.
جنی:« خب ته ته. بیا همدیگه رو بیشتر بشناسیم. اممم ... از این شروع می کنیم: غذای مورد علاقه ت چیه؟ مال من ... هر چیزی که کره ای باشه.»
تهیونگ کمی فکر کرد:« کیم چی، جاجانگمیون، نودل کره ای هم دوست دارم.کباب با پودینگ یورک شایر رو هم خیلی دوست دارم. غذای کلاسیک انگلیسه. فوق العاده ست.» و چشم هاش رو با یادآوری طعم دلپذیرش بست.
جنی:« هوممم پس باید امتحانش کنم. رنگ مورد علاقه ت؟ مال من قرمز. لباسم هم قرمزه. تا حالا کراش داشتی؟ کی؟ رو کی؟ چه شکلی بود؟» پشت سر هم گفت.
تهیونگ:« رنگ... همه رو دوست دارم ولی سبز و بنفش. کراش... آره... دوره دبیرستان. سال دومی بودم و اون سال سومی بود. خب... نمیدونم باید اینو بگم یا نه... ولی حس میکنم میتونم بهت اعتماد کنم. پس خب من گی ام و خب آره ... اون پسر بود. من بعد از دو سال از آشنا شدن باهاش تازه روش کراش زده بودم. ولی هیچوقت بهش نگفتم. اسمش کوین بود. قلدر بود و باحال. موها و چشمای مشکی داشت. قدش ده سانت ازم بلند تر بود و پسر لاغری بود. عضله آنچنانی نداشت. با هم تو یه تیم بسکتبال بودیم و اون کاپیتان بود. خیلی هوامو داشت. بعد از مدرسه رفت توی تیم ملی بسکتبال. الان کلی معروف شده. ولی هنوز ندیدمش.»
جنی همچنان با تعجب بهش نگاه میکرد:« گی؟ داری شوخی میکنی؟ تو واقعا گی ای؟»
تهیونگ خجالت کشید. لعنت! چه فکری کرد که این رو به اون دختر گفت؟!
همون لحظه جونگکوک و لیسا و رز از در باز اتاق وارد شدن. جونگکوک هم متعجب بود. پس شنیده بود! شت! حالا چطوری میخواست با اون پسر رو در رو بشه؟!
جونگکوک تعجب کرده بود. تهیونگ گی بود؟ فکر کرد شاید اشتباه شنیده. ولی نه گونه های سرخ تهیونگ این رو اثبات میکرد.
فاک! این خیلی خوب بود. اون پسر در حالی که موهای بافته شدش کمی نامرتب شده بودن وچشمای توسی رنگش برق میزدن و گونه هاش به سرخی سیب شده بودن اونجا نشسته بود و اعتراف کرده بود که گیه؟! شیرین تر از این وجود نداشت.
لیسا:« چیه مگه؟! هیونگ عضله ای خودت که الان با موهای خیس اینجاست هم گیه. چه اشکالی داره که دونسنگ من گی باشه؟ اگه اذیتش کنی من میدونم با تو ها» و با اخم کنار تهیونگ نشست و دست دور شونه ش انداخت.
تهیونگ بیشتر خجالت کشید" وات د فاک نونا وات د فاک؟ جونگکوک گیه؟ لعنتی الان وقت گفتن این به من نبود... شاید اون میخواست اصلا هیچوقت این رو به من نگه. با این کار بدتر خجالت زده م کردی میمون خانم زورگــــــووو"
لیسا رسما گند زده بود. چون اینورش تهیونگ بود که از خجالت سرش رو پایین انداخته بود، اون طرف جنی که با حرص نگاش میکرد، اینطرف رز که از پهلوش ویشگون گرفته بود و بالا سرشون جونگکوک که با چهره پوکر و دست به سینه بهش نگاه میکرد.
لیسا:« ها؟ً! بده با هم بیشتر آشنا شدید؟! مشکلش چیه؟»
جونگکوک:« مشکلش اینه که توی احمق دونسنگتو خجالت زده کردی » جلوی تهیونگ زانو زد:« هی ته! اینکه خجالت نداره ها؟ منم گی ام مثل خودت. چهار تا از دوستامم گی ان. این هیچ مشکلی نداره. از من هم خجالت نکش. این قرار نیست بین ما رو خراب کنه باشه؟»
تهیونگ صورتش رو با دستهاش پوشوند:« اما... این من رو خجالت زده میکنــــه»
جونگکوک به شوخی گفت:« هی نگران شهرتت نباش! من و جنی قرار نیست به رسانه ها بگیم. رازت پیشمون میمونه.» و دستی روی موهای تهیونگ کشید.
و چند دقیقه بعد تهیونگ حالش خوب بود. اون خجالت کنار رفته بود و اونا داشتن همینطور که با هم صحبت میکردن به تهیونگ کمک میکردن تا وسایلش رو بچینه.
تهیونگ ماجرای کراش زدنش رو سال بالایی ش رو گفته بود و اونها به گیج بازی هاش کلی خندیده بودن.
تهیونگ:« راست میگم... من واقعا بهش گفتم نودل! اخه میدونید کوین هم دراز بود هم لاغر بود و هم انعطاف بدنی خوبی داشت. و خب اون تا چند روز باهام قهر کرد و توی تمریناتمون اصلا بهم توجه نمیکرد. فقط به خاطر بازی گاهی بهم نکاه میکرد. آه من واقعا احمق بودم.» و شروع کرد به چیدن کتاب هاش داخل قفسه های کتابخونه ای که اونجا بود.
جونگکوک:« بزار کمکت کنم.» گفت و از توی چمدون چند کتاب برداشت تا توی کتابخونه بزاره.
جونگکوک:« five person you meet in the heaven(پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید)» اسم روی کتاب رو خوند و با کنجکاوی بهش نگاه کرد.
تهیونگ بی توجه به سه دختر دیگه که با هم حرف میزدن به سمت اون مرد قد بلند رفت و کنارش ایستاد. طوری که بازو هاشون به هم چسبیدن. البته که مال تهیونگ خیلی کوچکتر بود.
تهیونگ:« کتاب فوق العاده ایه. دو جلد داره جلد دیگه ش هم اینه...» یک کتاب دیگه تقریبا شبیه به اولی آورد:« next person you meet in the heaven (نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید) واقعا داستان قشنگی داره. نویسنده به طرز فوق العاده ای بهشت رو توصیف کرده. طوری که اصلا ازش سیر نمیشی. اولین کتاب داستانیه که انقدر تحت تاثیر قرارم داده که به خاطرش گریه کنم. اگه انگلیسی ت خوبه توصیه میکنم بخونیش.»
جونگکوک دست روی شونه تهیونگ گذاشت و به چشمای توسی رنگش نگاه کرد:« پس من اینها رو میبرم میخونم و بهت برمیگردونم. فقط ممکنه یکم طول بکشه. از اونجایی که وقت چندانی برای این کار ندارم.»
تهیونگ مثل اولین بار دست روی دستش گذاشت:« مشکلی نیست. من خوندمش. پس با آرامش بخونش.»
نگاهی به موهای بد خشک شده پسر بزرگتر کرد:« موهات بد خشک شده. باید شونه بکنیشون.»
جونگکوک دست روی شونه تهیونگ رو برداشت و داخل موهاش کشید و با اخم کمرنگی بین ابرو هاش سعی کرد تا موهاش رو با دست کمی مرتب کنه.
تهیونگ که به اون صحنه نگاه میکرد حس کرد قلبش داره داغ میشه. اون مرد خیییلی جذاب بود! چطور میتونست انقدر کراش طور باشه؟
نگاهش رو به سختی از اون صحنه گرفت و بقیه کتاب ها رو چید. اما حتی وقتی که جونگکوک رفت شرکت هم نتونست فکرش رو ازش دور کنه.
مخصوصا وقتی جونگکوک رو توی کت و شلوار اسپرت سرمه ای با پیرهن مشکی تنگ دید. اون پیرهن لعنتی سینه های سفت ش رو به رخ میکشیدن. هر چند که سیکس پک هاش رو خیلی نشون نمیدادن ولی معلوم بود که اون شیش تا عضله اونجا وجود دارن.

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now