p10

2.1K 314 44
                                    

تهیونگ وقتی خودش رو با موهای کوتاه دید خیلی تعجب کرده بود. این تهیونگ تقریبا متعلق به هشت یا نه سال پیش بود!
پسری با موهای طلایی کوتاه و چشم های توسی ای که باعث میشد همه دوستش داشته باشن. اون موقع خیلی معصوم بود. از وقتی مدل شده بود تغییر کرده بود.
اون موقع انقدر مهربون بود که کسی دلش نمی اومد اذیتش کنه. حتی پسر های قلدر دوران دبیرستان هم دوستش داشتن و اذیتش نمی کردن. یه عالمه دوست داشت. از همه مهمتر باباش زنده بود.
یهو دلش تنگ شد. ولی سعی کرد از خودش دورش کنه. دستاش رو از دست های جونگکوک بیرون کشید و به سمت موهاش برد و لمسشون کرد و کمی بهمشون ریخت.
جونگکوک وقتی از خوب بودن تهیونگ مطمئن شد از جلوش بلند شد و گذاشت بهتر خودش رو ببینه و با این تغییر بزرگ کنار بیاد. در حالی که تهیونگ هنوز محو خودش بود سمت چانیول رفت.
جونگکوک:« حیقتا که کارت درسته.» و با چان یه های فایو رفتن. « دست کم گرفتی منو جئون؟ من یکی از بهترین آرایشگاه های کشور رو دارم ها! بوگوم ، سئوجون، سوهیون، مینهو، اونا ول کن جئون جونگگ ککوووکک، و الان هم که کیم تهیوننگگ! اینا همه مشتری های ثابت منن! البته تهیونگ شی هنوز اولین بارشونه.»
تهیونگ با لبخند بزرگی از روی صندلی بلند شد و سعی کرد مو های روی زمین رو نادیده بگیره:« کارتون عالیه چانیول شی. از این به بعد من هم مشتری ثابتتون هستم.» و دوباره با چانیول دست دادند و کمی خندیدند.
چانیول:« عا ببین! جئون کیف کن! من کسی بودم که پس از سالها موهای کیم تهیونگ رو کوتاه کرده!» و خندید.
جونگکوک:« امشب چه کاره این؟ میخوام همه دور هم جمع شیم.»
بکهیون:« ما برنامه خاصی نداریم. منظورت از همه کیان؟» و ابرویی بالا انداخت.
جونگکوک شونه ای بالا انداخت:« همه یعنی همه... جئون ها، کیم ها، شما، سهون و یونگ، هوسوک و... همین فعلا.» و لبخندی زد.
بکهیون که دست به سینه وایساده بود گفت:« یه وقت کم نباشه؟»
تهیونگ خنده ای کرد. بکهیون خیلی شیرین بود. و چانیول آدم باحالی به نظر میومد. ازشون خوشش اومده بود. به نظر میومد دوست های صمیمی جونگکوک باشن.
چانیول سریع گفت:« اگه جرئت حقیقت داریم میام. در غیر این صورت نیستم.» و چهره حق به جانبی به خودش گرفت.
جونگکوک پوفی کشید. از دست این چانیول!:« خیلی خب. پدرمونو در آوردی با این بازی. پس ما میریم. تو به هوسوک زنگ بزن بگو برام مهم نیست برنامه هاش چیه حتما باید ساعت هفت خونه ما باشه. شما هم دیر نکنید.» و به سمت در راه افتاد و به تهیونگ فهموند دنبالش بره.
تهیونگ احترامی گذاشت و با گفتن ممنونم خواست هزینه رو حساب کنه که چانیول اخمی کرد و گفت:« برو برو... جونگکوک حساب میکنه.»
تهیونگ:« نه نه اصلا. حساب کنید لطفا.»
چانیول:« هر چقدر وایسی هم من قرار نیست حساب کنم. پس برو تا جا نموندی. اون از منتظر موندن خوشش نمیاد»
تهیونگ باز تشکر کرد و به دنبال جونگکوک اونجا رو به مقصد ماشین ترک کرد و به سرعت سوار شد.
کمی از سکوت توی ماشین میگذشت که تهیونگ پرسید:« میگم... فضولی نباشه ولی همه کسایی که اسم بردی دوستاتن؟»
جونگکوک:« نه بابا این چه حرفیه. آره دوستامن. با دو سه تاشون از طریق کار آشنا شدم البته.»
تهیونگ:« خیلی خوبه من هیچوقت انقدر دوست نداشتم. میدونی کلا از اونایی بودم که یه عالمه آدم دور و برشونه و با هیچ کس صمیمی نیستن. فقط دنیل بود. اون هم دوستم بود، هم برادر بزرگترم، هم از وقتی بابام رفت شد یه حامی خیلی خوب؛ اون همیشه تو هر شرایطی کنارم بود هیچ وقت نشد ولم کنه. اون از همه بیشتر من رو می شناسه.»
جونگکوک ابرویی بالا انداخت:« پس باید خیلی با هم خوب باشید.»
تهیونگ لبخندی زد:« آره اون بیشتر از اینکه برادرم باشه... اممم ... در واقع... میشه گفت یه بخش از وجود منه. خیلی دلم براش تنگ شده.»
جونگکوک:« خب پس عشق عمیقی بینتونه.»
تهیونگ:« در واقع احساس من به اون مثل یه برادر واقعیه. ولی حس اون... شاید درست نباشه اینو بگم... اما به طرز عجیبی باهات احساس راحتی میکنم... خب یه حسی بهم میگه اون بیشتر از یه عشق بین دو برادر دوستم داره.» و سرش رو کمی پایین انداخت. یه چیزایی از رفتار های دنیل فهمیده بود.
جونگکوک:« رفتار هایی میکنه که اذیتت میکنه؟ آخه گرفته به نظر میای.»
تهیونگ دو دل بود:« نمیشه گفت اذیتم میکنه ولی حسش میکنم. و این یکم معذبم میکنه. اون همیشه واسه من یه داداش بوده به همین خاطر من نمیتونم اون طور که اون میخواد بهش نگاه کنم و میترسم این رو یه جور نادیده گرفتن در نظر بگیره. من می خوام اون داداشم بمونه و نمیدونم این رو چطور باید به اون بگم.» کلافه به بیرون نگاه کرد.
نمیدونست چرا داره اینا رو به جونگکوک میگه. توی همین دو هفته و با مکالمه های شبانه شون حس نزدیکی عجیبی به اون میکرد. میدونست که یه کراش نسبتا گنده روش زده. ولی خب میترسید که جونگکوک فکر خوبی راجع بهش نکنه. پس پیش خودش نگهش میداشت.
جونگکوک:« میدونی من میگم فقط باهاش حرف بزن. البته که این کار خیلی سختی خواهد بود. ولی خب تلاشتو بکن. اون باید احساسات تو رو هم در نظر بگیره.»
تهیونگ:« سعیمو میکنم. حالا ولش کن اینو... این جرئت حقیقت که چانیول شی راجع بهش گفت مگه چطوریه؟»
جونگکوک خنده ای کرد:« اون... خب نمیشه گفت هر بار اتفاقات خوبی توش میفته. از اون جایی که چانیول بسیار منحرفه و همیشه در فکر اذیت دیگرانه. و خب این وضعیت وقتی اون وجنی به هم میرسن بدتر هم میشه. و اینکه مجازات بازی شون همیشه یه لیوان بزرگ الکله درصد بالاست. آخرم میشینن به قیافه های مست ما میخندن.»
تهیونگ نیشخند زد:« هممم... پس امشب به من حسابی خوش میگذره.»
جونگکوک ابروی راستش رو بالا برد:« چطور؟»
تهیونگ خنده ای کرد:« آخه من قراره جزء کسایی باشم که به بقیه میخندن. میدونی... من ظرفیت الکلم خیلی بالاست. فک نمی کنم با چند تا لیوان بتونن مستم کنن.»
جونگکوک ابرو هاش بالا پرید:« واقعا؟! من فک میکردم خودم خیلی شاخم و دیر مست میشم. ولی من دیگه با سه تا از اون لیوان هایی که جنی در نظر میگیره مست میشم. آخه خیلی بزرگن.»
تهیونگ خندید:« خب پس قراره حسابی بهت بخندم. چون من با پنج تا لیوان بزرگ تازه گیج میشم. اونم در صورتی که الکل پنجاه و پنج درصد خورده باشم.»
جونگکوک از این متعجب تر نمی تونست باشه:« لعنتی تو فقط نوزده سالته! چطور چنین چیزی ممکنه؟»
تهیونگ خنده ی مستطیلی ش رو به نمایش میذاره:« من سالهاست که مشروب و الکل میخورم. میدونی توی انگلیس این طور نیست که بچه ها تا هجده سالگی نتونن الکل مصرف کنن. چون بچه ها به قانون اهمیت نمی دن. و همه هم به بچه های زیر هجده سال الکل میفروشن. وقتی یه مدل پولدار باشی هم که وضعیت بدتره.»
تهیونگ به جونگکوک نزدیک شد و سرش رو با شیطونی روی شونه جونگکوک گذاشت و بهش نگاه کرد:« چی فک کردی؟ بریتیش ها ((britishs مثل شما کره این ها (koreans) پاستوریزه نسیتن.» و در همون حالت موند.
جونگکوک با این حرف خنده ش گرفت و لبخند خرگوشی بزرگشو نشون داد:« الان داری میگی ما پاستوریزه ایم؟»
تهیونگ سرش رو از روی شونه پسر بزرگتر برداشت و به صندلی ش برگشت:« الان که دیگه بیست و پنج سالته و دیگه چشم و گوشت باز شده. ولی حاضرم شرط ببندم تا قبل از هجده سالگی ت بار نرفتی.» و ابرویی برای جونگکوک بالا انداخت.
جونگکوک لبخند کوچیکش رو حفظ کرد:« معلومه که نرفتم. من اون موقع بالاترین جرمم این بود که الکل میخوردم و دوست پسر هم داشتم. البته خیلی پیش نرفتم باهاش. و بعد از سن قانونی هم که دیگه همه یه شبه بودن.» و لب هاشو برچید.
تهیونگ:« منم بار میرفتم ولی خب فقط با چند نفری رقصیدم. دیگه انقدر هم بد بوی نبودم.»


DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now