اون بادیگارد ها قرار بود اون رو تا خونه همراهی کنن و گاهی همراهش باشن. خب آره این خیلی رو مخ بود ولی مجبور بود تحمل کنه.
چون اگه به همون بعضی وقت ها هم رضایت نمیداد پدرش اصلا نمیذاشت به کره بیاد! با وارد شدنش به فرودگاه سیلی از طرفدار ها و دوربین ها به سمتش چرخید.
بادیگارد ها سعی کردن جلوشون رو بگیرن ولی تهیونگ دستش رو روی شونه یکی از اونها گذاشت و سری به نشونه مشکلی نیست تکون داد.
طرفدار ها دورش رو گرفته بودن و اومدنش به کره رو تبریک میگفتن. اون به همه شون لبخند میزد. اونها دفتر ها یا پوستر هایی رو آورده بودن و اون اسمشون رو می پرسید، امضا میکرد و زیرش می نوشت< برای ... >
به چندین نفر امضا داد و با چند نفر عکس گرفت و اجازه داد بادیگارد ها راه رو براش باز بکنن. طرفدار ها کنار رفتند و اون تونست خواهرش رو ببینه که براش دست تکون میده.
خواهرش با رز و جنی که قبلا عکسشو بهش نشون داده بود اومده بود. به همرا دو تا مرد که یکی موهاش نقره ای بود و چهره مهربونی داشت. احتمالا جیمین بود. اون یکی قد بلند موهای مشکی و هیکل درشتی داشت. اون جونگ کوک بود. خواهرش اونا رو بهش معرفی کرده بود.
به سمت اون ها رفت و تا به خاهرش رسید در آغوش هم فرو رفتن. اون و خواهرش پنج سانت اختلاف قد داشتن. ولی این دلیل نمیشد که خواهرش بهش زور نگه!
نفس عمیقی کشید و به خواهرش فشار محکمی وارد کرد و رهاش کرد. صورتش توی دست های لیسا گیر افتاد و دختر گفت:« دلم برات تنگ شده بود.» و نوک بینی تهیونگ رو بوسید.
تهیونگ:« منم همینطور نونا.» به سمت رز برگشت. رز بهش لبخند زد و بغلش کرد:« خوش اومدی ته. همیشه ما مزاحمت میشدیم. بالاخره تو هم رضایت دادی بیای.»
تهیونگ با لبخند از رز جدا شد و به سمت جنی برگشت. لیسا قبلا اون رو بهش نشون داده بود و گفته بود خیلی منحرفه!
تهیونگ:« جنی نونا! خوشحالم می بینمت.» و کمی براش به نشانه احترام خم شد.
جنی چشم هاش گرد شده بود:« تو منو میشناسی؟»
تهیونگ:« البته. لیسا همیشه راجع به همتون بهم میگفت. فک کنم فقط شما بودید که من رو نمی شناختید.»
جنی:« اومووو... کام هیر!» و تهیونگ رو بغل کرد. تهیونگ دستاش رو دور شونه اون گذاشت و کمی فشرد. بعد از هم جدا شدن.
به سمت دو مرد دیگه چرخید و با هر دو دست داد:« از دیدنتون خوشحالم جیمین شی... همین طور شما جونگکوک شی.»
جیمین بهش لبخندی زد که چشماش خط شدن:« منم همینطور»
و جونگکوک. اون با دست های بزرگش دست های کوچیکتر تهیونگ رو کمی فشرد، سرش رو تکون داد و لبخند کوچیک و جذابی زد:« خوش اومدی تهیونگ»
و خب آره از نظر تهیونگ صدای اون هم خیلی جذاب بود. عمیق و بم... خب اون خوشتیپ بود. خیلی! تهیونگ اینو تو دلش اعتراف کرد.
لیسا:« ته ته ی من اومدههههه. بیا بریم خونه بیا. مامان منتظره.» و دست اون رو کشید تا به سمت خروجی فرودگاه برن.
اون شش نفر به همراه اون سه تا بادیگارد به سمت ماشین ها رفتن. تهیونگ به بادیگارد ها گفت که میخواد با خواهرش بره. پس اونا چمدون ها رو داخل ماشین جیمین گذاشتن و رفتن به جایی که تهیونگ ایده ای راجع بهش نداشت.
اون ها به همون روال اول سوار ماشین ها شدن با این تفاوت که این بار تهیونگ هم پشت ماشین جونگکوک کنار رز نشسته بود. اونا حرف میزدن ولی ذهن کوک مشغول بود.
"آه لعنتی! خیلی خوشگله. حتی با اون خط چشم نازک و برق لب کمرنگش. آه لعنتی هیکلش رو بگو! فاک. جنی گفت 172 نه؟ او مای گاش... بیست و دو سانت ازم کوتاه تره. قدش تا لبم میرسه پس تقریبا. اوف سو هاتتت! موهاششش... از مال لیسا هم بلند تره. چقدر هم پوستش خوبه. با اون دستای استخونی. چه تیپ قشنگی هم داره. انتخاب لباس پرفکت!هایشش نمی فهمم... چرا باید انقدر استایل من باشه؟ وایسا... اگه گی نباشه؟"
همون لحظه در ذهن تهیونگ: "هممم... چه عطری زده! خیلی خوشتیپه! چرا هر دو تا داداش انقدر قد بلندن؟ یا من خیلی کوچولو ام؟ احتمالا من کوچولو ام. ایش چون محض رضای خدا... چرا باید از همه کوتاهتر باشم؟! جیمین خیلی خوش برخورد بود. و جونگکوک همون طور که لیسا میگفت جنتلمن! حیف نمیتونم زیر لباس هاش رو ببینم ولی به نظر میاد کلی عضله لعنتی اون زیره... خصوصا بازو ها و رون هاش... نکنه کراش زدم؟ وادافاک؟ تهیونگ تو که هیچوقت انقدر زود کراش نمی زدی؟! یادت رفته اون پسره سال بالایی رو؟ تو بعد از دو سال تازه روش یه کراش کوچیک زدی! هر چند که نذاشتم اعتراف کنی. ولی آخه انقدر زود لعنتی؟ یعنی گیه؟ هایش! به حرف های لیسا تمرکز کننننن"
و در اون یکی ماشین جیمین داشت از دست جنی دیوونه میشد. خواهرش از وقتی توی ماشین نشسته بود مدام داشت راجع به اون پسر میگفت چون از اینکه اون می شناستش ذوق زده شده بود.
و خب البته جیمین هم با حرف های جنی در مورد زیبایی اون پسر موافق بود. خیلی زیاد! وقتی اون رو از دور دید که بین فن ها ایستاده و لبخند میزنه دلش یه جوری شد.
انگار که یه چیزی از داخل قلبش سقوط کنه توی اعماق وجودش. حسش مثل وقتی بود که آدم آهنگ مورد علاقه شو میشنوه. مثل اینکه فیلمی که دوسش داره رو میبینه.
توصیفش سخته... این حس توی هر دو برادر به وجود اومده بود. ولی یکی چون همیشه با هنر سر و کار داشت اون رو می فهمید. و اون یکی چون تا حالا تجربه نکرده بود فقط نادیده ش می گرفت و اسمش رو هوس میذاشت.
حسش مثل وقتیه که تو یه فیلم رو میبینی و توی لحظات احساسیش از شادی گریه میکنی. به شوری همون اشک و به شیرینی همون فیلم.
هر کسی تجربه ش نمیکنه. یعنی شانسش رو نداره. اگر هم پیداش کنه ممکنه هیچ وقت بهش نرسه.
یکی از اونها اسم حسش رو عشق در نگاه اول گذاشت و تصمیم گرفت فعلا قایمش کنه و واسه خودش نگهش داره.
و اون یکی اسم حسش رو هوس گذاشت و تصمیم گرفت بدستش بیاره. چون اون همه ی چیز های خاص رو واسه خودش میخواست و عشق یه چیز خاصه.
دنیای جالبیه. یا عشق رو بهت نمیده یا با سختی های فراوان همراهش بهت میده تا به عمرت طعم تلخی بده. برای اون دو هم همین طور. قرار بود تلخی هایی رو به دنیاشون اضافه کنه.
کی میدونه دنیا چی براش رقم میزنه؟!...
++++++++++++++++++++++++
خب با اینکه ووت ها نرسیده بودن و قرار بود جمعه آپ کنم ولی خب پارت آماده بود پس گذاشتم.
یه سوال دارم.
یکی از ریدر ها گفت که تهیونگ با موی بلند رو دوست نداره. پس ازم خواست موهاش کوتاه باشه. قرار شد تا زیر گوشش کوتاه باشه. آیا شما هم موافقید؟
من نظر تون برام مهمه پس لطفا بگید رای اکثریت رو انجام میدم 💛💛
ووت فراموش نشه...
لاو یو آللل😘😘😘💙💙💙
This is Amy...
راستی ووت ها صد تا شده.ولی ویو ها بالای سیصده. خواهش میکنم ووت بدین. یکم ناراحت شدم وقتی پارت قبل سی و خورده ای ویو داشت ولی بیست تا ووت هم نخورد. یعنی اهمیت نداره؟ پس اگه نداره چرا میخونید؟ لطفا ووت بدید 💛💛
YOU ARE READING
DIAMOND_KOOKV
Romanceمو های طلایی رنگ پسر توی آغوشش رو نوارش کرد ... 《خیلی خوبه که پیشمی》 《فقط بخواه... فقط بخواه و من برای همیشه این جا میمونم.》♡~♡ COUPLE: KOOKV GENRE: ROMANCE، SLICE OF LIFE، ANGEST, SMUT، SUPER NATURAL, EMPREG STARTED: 1 DECEMBER 2020 ENDED: 28 JUN...