p2

2.2K 385 14
                                    

ساعت 6 بعد از ظهر_ سئول

جونگکوک بعد از اینکه جنی از اتاقش بیرون رفت، موهاش رو آماده کرد، و با کمک گرفتن از چیزهایی که از جنی یاد گرفته بود کمی چشماش رو تیره کرد تا جذاب تر به نظر برسه.
ساعت طلایی اش رو به مچ دستش بست و سمت کمدش رفت. از بین کیف پول ها، کیف چرم مشکی رنگش رو برداشت و موبایل و پول و کارت شناسایی اش رو توی اون گذاشت و از اتاق لباس بیرون اومد.
بار دیگه توی آینه اتاقش نگاهی به خودش انداخت و کمی ادکلن زد و از اتاق بیرون اومد. از پله ها پایین اومد و به سمت پذیرایی رفت تا پدرش رو پیدا کنه.
طبق معمول جیسو رو دید که روی مبل های راحتی لم داده ، پاپ کورن میخوره و با لپ تاپش درگیره.
جونگکوک:«هی سو! آپا رو ندیدی؟»
جیسو:«اومووووو!! عجب تیپی زدی خوشتیپ! کجا میخوای بری حالا؟ میری کدوم پسر خوشبختی رو به فاک بدی؟!» و سوتی کشید!
چشماش رو توی کاسه چرخوند و گفت:«بار نمیرم بابا! طبق معمول بابا میخواد زنم بده!»
جیسو:«خب پس مسئله همیشگی! آپا رو مبل سلطنتی ها چرت میزنه فکر کنم.»
جونگکوک چیزی نگفت و به طرف دیگه سالن رفت. با دیدن پدرش که آماده شده روی مبل چرت میزد لبخند زد و به سمتش رفت. دستش رو روی بازوی پدرش گذاشت و آروم صداش زد.
پدرش سریع چشماش رو باز کرد و بلند شد. نگاهی به صورت پسر عزیز تر از جونش کرد و بعد نگاهی از بالا تاپایین به هیکل ورزیده و قد بلندش انداخت و لبخند پهنی زد.
جونگده(پدر جونگکوک):« مثل همیشه خوشتیپ!»
و دستاش رو دو طرف صورت جونگکوک گذاشت و سرش رو پایین آورد تا پیشونیش رو ببوسه. ( از اونجایی که کوک قدش بلند تره)
جونگکوک لبخند زد و بعد از نشستن دست پدرش روی شونه هاش گفت:« بریم که 7 اونجا باشیم.»
جونگده:« بریم پسرم.»
و به طرف در ورودی رفتن. بعد از بیرون اومدن از خونه به طرف لکسوس رفتند.
در سمت شاگرد رو برای پدرش باز کرد و بعد از نشستنش در رو بست و خودش هم سریع سوار شد. ماشین رو روشن کرد و بعد از باز شدن در توسط نگهبان ها به سمت رستوران به راه افتاد.
ساعت 7 _رستوران دریا(فرضی |: )
بعد از نشون دادن بلیط رزرو به نگهبان جلوی در توسط خدمتگذار اونجا به سمت میزشون رفتن و کیم سونگمین و دخترش رو نشسته پشت میز دیدن.
سوهیون زیبا بود.در اندازه ی یک دختر زیبا بود. با قد نسبتا بلند چهره ی زیبا و چشمای براق. اندام لاغر و فرم گرفته ای داشت. اما حیف که جونگکوک استریت نبود و اونها هیچ جذابیتی براش نداشتن.
اما با این حال وقتی به اون پدر و دختر که به احترامشون ایستاده بودند رسیدن، جونگکوک سعی کرد محترمانه ترین لبخندش رو به دختر بزنه.
جونگده:«از دیدار دوباره تون خوشحالم آقای کیم!»
سونگمین:«منم همینطور آقای جئون!»
جونگکوک:«از دیدارتون خوشبختم جناب کیم. جئون جونگکوک هستم. و همینطور شما دوشیزه کیم.»
سوهیون:«منم همین طور آقای جئون.» و لبخند خجالت زده ای تحویل جونگکوک داد که از نظر جونگکوک اصلا هم خجالت زده به نظر نمی رسید.
سونگمین:«جذاب تر از عکس هات هستی پسر! هیکل ترکوندی!»
جونگکوک لبخند زیبایی زد و مطمئن شد که لب های دختر مقابلش رو بین دندان هایش ببیند.(منظورش اینه که دختره با دیدن لبخند کوک لب هاشو گاز بگیره!)
جونگده:« بنشینید لطفا...» 
...

بعد از صحبت هایی که داشتن جوون تر ها رو بیرون فرستادن تا برای زندگی مثلا مشترک اینده شون با هم صحبت کنن!
جونگکوک کاملا میتونست جذب شدن دختر به خودش رو ببینه. پس با لبخندی که بیشتر به پوزخند شباهت داشت دختر رو به بیرون از رستوران راهنمایی کرد و روی نیمکتی که در نزدیکی رستوران قرار داشت نشستن.
جونگکوک:« خب دوشیزه حالا نوبت ماست!»
سوهیون:«اوه جونگکوک شی طوری من رو صدا میکنید انگار که خیلی بزرگ تر از من هستید! ما فقط دو سال تفاوت سنی داریم.»
جونگکوک:«بیخیال این حرف ها! بیایید یکم روراست تر باشیم... ببینید من اصلا دلم نمیخواد...نه بزارید یه جور دیگه بگم...من قصد ندارم ازدواج کنم.حداقل نه حالا. و اینکه اصلا نمیخوام به شما بی احترامی بشه ولی شما استایل مورد علاقه من نیستید.پس من یه پیشنهاد دارم. شما میگید که باید فکر کنید. و بعد فردا به پدرتون میگید نمیخوایید با من ازدواج کنید و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه.هوم؟»
سوهیون که تا اون لحظه با بهت وحرص به جونگکوک نگاه میکرد گفت:« و اگه دلم بخواد با شما ازدواج کنم چی؟» و دوباره بدون اینکه به جونگکوک فرصت صحبت کردن بدهد گفت:
« چرا جونگکوک شی؟ من زیبا نیستم؟شما مرد جذابی هستی.و طبیعتا هیچ دختری دلش نمی خواد شما رو از دست بده»
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و از نیمکت بلند شد و رو به روی سوهیون ایستاد.لبه های کتش رو کمی عقب داد و دستاش رو در جیب های شلوارش فرو کرد.(عررررر)
جونگکوک:« ببین سوهیون! من عاشق کس دیگه ایم.پس لطفا پا پیچ من نشو و همون که گفتم رو به پدرت بگو. یا این کار رو میکنی یا من ردت میکنم. طبیعتا هیچ دختری دلش نمی خواد از سمت یه پسر رد بشه. پس از من کینه به دل نگیر و خودتو درگیرم نکن. من شخصیتم به جذابی چهره م نیست.»
عاشق! هه ! اما روش خوبی بود!
سوهیون خشمش رو پنهان کرد و بلند شد و رو به روی جونگکوک ایستاد:« خیلی خب! بریم داخل.»
جونگکوک پوزخند کوچیکی گوشه ی لبش نشست. امیدوار بود به اون اندازه که جیسو از سوهیون متنفر بود ، دختر رو تحقیر کرده باشه! یکی از دلایل اومدنش به اون قرار آشنایی جیسو بود! به اون سفارش کرده بود که سوهیون رو خورد کنه.احتمالا کافی بود!
پشت سر سوهیون وارد رستوران شد و لبخند زد...
_______________________________
+++++++++++++++++++++++++

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now