p17

1.4K 186 7
                                    

صبح اونروز تهیونگ با کوفتگی خفیفی توی باسنش بیدار شد. بازوی نرم و محکمی که زیر سرش بود، دستش که از پشت دور سینه اش حلقه شده بود، سنگینی پایی رو روی پاهاش حس کرد و نفسای گرمی که توی موهاش کشیده می شدن.

دیشب بعد از اینکه جونگ کوک حمومش کرد و روی تخت کلی بدنش رو ماساژ داد خوابش برده بود و الان بین دست های گرم و محکم اون پسر بود.
شب هاتی بود! تهیونگ با فکر بهش سرخ شد. اولین بارشو بالاخره تجربه کرده بود! اونم با اولین کسی که بهش حس پیدا کرده بود.

به ساعت روی پا تختی نگاه کرد. هنوز تا هشت وقت بود. به سمت جونگ کوک به آرومی و طوری که بیدار نشه چرخید.
کمی سینه ی محکمش رو نوازش کرد و وقت دست پسر روی قوس کمرش نشست نگاهی بهش انداخت تا مطمئن شه خوابه.
دیشب یکی از بهترین شب های زندگیش بود. جز آخرش که از درد نزدیک بود فلج بشه!

دیشب موقع خواب جونگ کوک مثل یه پسر بچه تخس گیر داده بود که اون شب اولشونه و تهیونگ باید حتما لباس اون رو بپوشه و به اتاق خودش رفته بود و وقتی برگشته بود چیز دیگه ای هم همراهش بود.
همون ست حلقه ای بود که به تهیونگ داده بود. حلقه ی تهیونگ رو اندازه ش کرده بود و مجبورش کرده بود به دستش بندازه.

بعد هم یه تیشرت سفید تقریبا گرم رو به تهیونگ پوشونده بود و گفته بود حق نداره شلوار بپوشه. و خودش هم فقط یه شلوار اسلش سفید پوشیده بود و بعد گفته بود تا وقتی که اون نخوابیده تهیونگ نباید بخوابه!

خلاصه که تهیونگ با علاقه به همه ی حرف هاش گوش کرده بود و انقدر بیدار مونده بود و موهای جونگ کوک رو نوازش کرده بود که نفس های پسر سنگین شده بودن و بعد خودش تونسته بود بخوابه.
اون شب تهیونگ تازه داشت یه وجه دیگه از جونگ کوک رو می دید. یه پسر بچه ی ده ساله ی تخس که عاشق محبت دیدن بود و تهیونگ نمی تونست در برابرش مقاومت کنه!

انگار نه انگار که تهیونگ اونیه که به فاک رفته! به خاطر چشمای براق کوک وقتی گفته بود" اول من باید بخوابم و بعد تو میتونی بخوابی. گفته باشم اول من! بعدم باید انقدر نازم کنی تا خوابم ببره!" بود که دلش مجبورش کرد انقدر بیدار بمونه و اون پسر رو ناز کنه تا بخوابه.

به آرومی دست جونگ کوک رو کنار زد و رفت تا یه شلوار مشکی گشاد بپوشه. به دست شویی رفت و خودش رو تخلیه کرد و صورت و دندون هاش رو شست. لباس های خودش که دیشب زمین انداخته بود رو از زمین برداشت و داخل سبد لباس های کثیف انداخت تا بشورنش. جونگ کوک دیشب لباس های خودش رو به اتاقش برده بود.
وقتی جلوی آینه ایستاد تازه وخامت اوضاع رو درک کرد. چند تا مارک که حالا کمی به بنفش میزدن روی گردنش بود. لب هاش هم به اندازه ی همون ها بنفش شده بود.

کمی یقه ی تیشرت جونگ کوک رو کنار زد و جای گاز و دندون هاش رو روی چند جا از شونه و ترقوه ش دید. از داخل آینه پشت چشمی برای کسی که روی تخت غرق خواب بود نازک کرد و کرم پودر مخملی ش رو برداشت و با استفاده ازش آثار جرم قتل دیشب شون رو به خوبی پنهان کرد. دیگه نمی تونست اثری ازشون ببینه. کمی هم به صورتش زد تا حلقه های تیره ی دور چشمش رو پنهان کنه. محض رضای خدا! تا حالا تو عمرش سه بار پشت هم ارضا نشده بود!
بعد از مرتب کردن موهاش و وقتی بالاخره شبیه همیشه شد پایین رفت. جونگمین دختری که اونجا کار میکرد با دیدنش گفت که صبحونه تا پانزده دقیقه ی دیگه آماده میشه. مثل همیشه که ساعت ده دقیقه مونده به هفت جونگ کوک صبحونه می خورد و به شرکت می رفت.

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now