p22

1.1K 163 44
                                    


«متاسفم آقای جئون ما تا الان نتونستیم اثری ازشون پیدا کنیم. به پلیس اینترپل هم خبر دادیم. همه دارن دنبال شون می گردن اما فعلا خبری نبوده. ولی به زودی پیداشون می کنیم.» سرگرد رو به روشون به جونگده این حرف رو زد و بعد رفت.

جونگده به موهای جو گندمی ش چنگی زد و به پدر خونده تهیونگ نگاه کرد. اون مرد تقریبا داشت دیوونه میشد. با اینکه ظاهرش رو حفظ کرده بود اما از درون داشت از هم می پاشید.

شصت و شش ساعت بود که تهیونگ گم شده بود و در عرض این مدت اون پسر جوری نیست شده بود که انگار هیچ وقت وجود نداشته. هیچ اثری ازش نبود.

اون شب جونگ کوک وقتی برگشت تهیونگ رو پیدا نکرد. به گوشی ش زنگ زد و با دیدن اینکه تو ماشین جاش گذاشته نگران شد. تمام پارک و اطرافش رو گشت به هر جا که فکر میکرد رفته باشه زنگ زد. ولی هیچ اثری نبود. به سرعت آقای جانسون رو خبردار کردن و اون هم تا این خبر رو شنید به پلیس خبرداد و توی رسانه ها منعکسش کرد. دولت کره برای جمع کردن رسوایی که به وجود اومده بود به سرعت دست به کار شد و اونها از پلیس اینترپل کمک گرفتن. ولی طی این دو سه روز جستجو هیچ اثری از پسر پیدا نکرده بودن.

تمام دوربین های حوالی پارک غیر فعال شده بودن و اون تایم جوری بود که کسی توی پارک نبود و چیزی ندیده بود. تمام مغازه های اطراف رو پرس و جو کرده بودن و هیچ کس چیز مشکوکی ندیده بود. هیچ اثری نبود. هیچ رد دیجیتالی هم نبود. مثل اینکه ماشین منتقل کننده شون یه ماشین ساده بوده چون جز جی پی اس ماشین جونگ کوک در اون پارک و اطرافش، هیچ سیگنال دیگه ای از هیچ وسیله ای پیدا نشده بود. اونا حتی هیچ تکنولوژی ای هم نداشتند.چون حتی به وسیله ی شنود کردن تمام تماس های اون ساعت در اون منطقه هم نتونسته بودن به چیزی برسن. تهیونگ مثل قطره آبی شده بود که داخل خاک میره.

و جونگ کوک... اون فقط در حدی غذا میخورد که بتونه سرپا بایسته. کار های شرکت رو به یونگی و سهون سپرده بود و خودش از هر راهی برای پیدا کردن پسر مایه می ذاشت. در کل این سه روز چهار ساعت هم نخوابیده بود. نمیتونست پیداش کنه. نمیتونست بدون اون غذا بخوره یا بخوابه. حتی از شدت نگرانی نمیتونست نفس بکشه.

اوضاع لیسا و آقا و خانم جانسون هم به هیچ وجه تعریفی نداشت. اونها حتی از مادر تهیونگ هم بیشتر نگران بودن. لیسا به جز گریه در این چند روز هیچ کاری نکرده بود.

از طرفی فن ها به شدت سر و صدا کرده بودن و جلوی کمپانی جانسون آشوبی به پا کرده بودن. استیو دلش اینجا بود و حواسش اونجا. نمیدونست باید چکار کنه. ماریا هم خیلی بی قراری میکرد و این بیشتر اذیتش میکرد. نمیتونست پسرش رو پیدا کنه. قلبش داشت از جا کنده میشد. اون از وقتی که تهیونگ تقریبا چهارده سالش بود و تازه توی شرکتش به طور جدی مشغول شده بود، قیم رسمی اون شد. پدر تهیونگ در اثر بیماری قلبی فوت کرد و استیو تهیونگ رو پیش خودش بزرگ کرد.

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now