p13

1.7K 274 45
                                    

صبح با صدای باز شدن محکم در اتاق هر دو پسر از خواب پریدن. تهیونگ که هنوز با همون لباس دخترونه بود سریع روی تخت نشست و به نفس نفس افتاد.
جونگ کوک با اخم غلیظی روی ابرو هاش توی جاش نشست. با اینکه هنوز ویندوزش بالا نیومده بود ولی با شنیدن نفس زدن های تند تهیونگ با چشمای نیمه باز سعی کرد پسر رو پیدا کنه.
کمی دستش رو تو هوا چرخوند تا بالاخره دستش کمر تهیونگ رو با پارچه ی اون لباس ساتن در نزدیکی خودش پیدا کرد.
کمی پشتش رو مالید تا حالش جا بیاد.
به طرف در برگشت و از بین چشمای تازه باز شده ش جنی و جیسو رو تو چهار چوب در دید که با دهن های باز شده نگاهشون می کردن!
تهیونگ به معنای واقعی ترسیده بود. خب اگه شما هم با آرامش کنار عشقتون که تازه بهش رسیدید خوابیده بودید و یهو یکی عین گاو میش در رو باز میکرد می ترسیدید!
و بعد از اون کمی حس عصبانیت داشت. انگار که یه آتیش داشت تو وجودش شعله می کشید:« شما لعنتی ها چیزی به اسم در زدن نمی شناسید؟!» با صدای بلند گفت و دوباره خودشو رو تخت انداخت. و البته یادش نرفت که بالشتک روی تخت رو به سمت اونا پرت کنه.که البته جنی هم یادش نرفت اون بالشت رو قبل از برخورد با صورتش بگیره. آخه اون بالشت لعنتی یک راست داشت میومد تا توی دماغ عزیزش بخوره!
جونگ کوک تازه داشت متوجه اطراف میشد:« شما لعنتی ها جوری منو از خواب پروندید که تا چند ثانیه منگ بودم. چیزی که هیچ وقت اتفاق نمی افتاد.» و دستاش رو چند بار روی صورتش کشید. بعد از اینکه کامل بیدار شد به دو خواهر کوچکترش نگاه کرد.
جیسو هنوز با تعجب و یه لبخند کج و کوله و جنی با ذوق به اون کاپل روی تخت نگاه میکرد. اونا با دیدن فاصله تقریبا سی سانتی بین اونا کمی هیجان زده بودن.
البته که جیسو اونقدر منحرف نبود ولی این در مورد جنی صدق نمی کرد! جنی در واقع داشت سناریو های مختلفی رو می چید تا آخرش به حالت خوابیدن اون دو تا پسر روی تخت برسه!
و خب اون حتی به این فکر کرد که هیونگش بی شک یه هورنیه پس شاید شب قبل با هم سکس داشتن! ولی خب با دیدن تهیونگ که سالم به نظر میومد و لباس هایی که هنوز توی تنشون بودن این سناریو ی پیچیده ی سکس رو از تفکراتش حذف کرد. خب شاید هیونگش قبلا هر جیگری که میدید یه شبه به تخت می کشوندش ولی اون پسر قطعا نباید مثل اون یه شبه ها می بود. جنی از احساسات جونگ کوک خبر داشت پس کاملا می دونست که هیونگش این بار قلب پسر رو میخواد نه صرفا بدن زیباشو. درسته که اون کوچکترین بچه و جونگ کوک بزرگترین بچه ی خانواده شون بود ولی اونا به هم خیلی نزدیک و وابسته بودن. اونا همه چیزو با هم به اشتراک میذاشتن. جونگ کوک عاشق جنی بود و جنی هم به همون اندازه دوسش داشت و جبران میکرد.
جنی با هیجانی که سعی میکرد روش کنترل داشته باشه گفت:« خب چی شد؟ از وضعتون معلومه خیلی هم بد نگذشته. در واقع تهیونگ فک میکردم بعد این مدت که کوک منتظرت بوده امشب دیگه قطعا به فاک میری. ولی خب همه ی سناریو های کثیفم با شکست مواجه شدن!» و لب و لوچه شو آویزون کرد.
ولی ثانیه ی بعد دوباره همون طور بود:« ولی خب عیب نداره. حداقل اینه که میدونم شما به هم اعتراف کردین و قطعا یه بوسه داشتین. پس این یعنی الان ته به طور رسمی به عنوان دوست پسر هیونگ شناخته میشه. واو! جیسو ببین چی گفتم! دوست پسر هیونگ! برای اولین بار در عمرم!» و با ذوق بالا پایین پرید.
تهیونگ با خجالت، کمی عصبانیت و کلافگی ساعد دست راستش رو روی پیشونی ش گذاشت تا اون ها رو سایلنت کنه.
اما اونها حتی بدتر اومدن و روی تخت نشستن و هر بار که جمله ی کاملی میگفتن یه عبارت" کیوت کاراملی" یا" کیوت خر" هم پشت بندش می گفتن و هر کدوم جدا گونه یه بخش از بدن تهیونگ رو بین دست هاشون می چلوندن.
تهیونگ با کلافگی توی جاش نشست و اون دو تا رو به عقب هل داد و اونا روی تخت افتادن. بعد خودشو پشت جونگ کوک کشید، شکمشو به کمر جونگ کوک چسبوند و سرشو روی عضلات قوی پشت اون گذاشت؛ دستاشو از پشت دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و محکم اون بدن قدرتمند و گرم بین دستاش رو بغل کرد و با خماری زمزمه کرد:« کوکو... اون دو تا خواهر شوهر افعی رو از من دور کن!» و بقیه رو بهت زده کرد!
جنی خیلی سعی میکرد که گریه نکنه. لعنت اون صحنه برای هیونگ عضله ایش خیلی خیلی رمانتیک به نظر می رسید! تا حالا ندیده بود هیونگش حتی به یه نفر توجه داشته باشه. چه برسه که بخواد حتی به دست هاشم لبخند بزنه! این خیلی خوشحالش میکرد که دیگه لازم نبود با پول اون هرزه های یه شبه رو راضی کنن تا به کسی نگن به جئون جونگ کوک دادن!! از همه مهمتر هیونگش عاشق شده بود! چیزی که اون هرگز نمی تونست پیش بینی کنه! حالا اون کسی رو داشت که کنارش باشه و بهش عشق بده.

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now