p12

1.9K 284 58
                                    

تهیونگ کاملا شوکه شده بود. داشت سعی میکرد حرف جونگ کوک رو تجزیه و تحلیل کنه که حرکات بعدی پسر بزرگتر اون رو بیشتر در شوک برد.
فکر میکرد اگه احساساتش رو اعتراف کنه راحت میشه و میتونه راحت تر با جونگ کوک کنار بیاد. اما با جمله ی "منم عاشقتم پسرکم" که از دهان جونگ کوک بیرون اومد تقریبا مرد!
هنوز در شوک بود که حس لب های جونگ کوک روی پیشونیش بدنش رو بی حس کرد. به طوری که قرار گرفتن جعبه توی دستش رو اصلا حس نکرد.
لب های جونگ کوک در حد فقط سه ثانیه روی پیشونیش موندن ولی همون به قدر کافی توی کما بردش. اونها همونطور که به نظر میومدن نرم بودن. و مثل یه مسکن تهیونگ رو پر از حس خوب کردن.
جونگ کوک لب هاش رو از روی پیشونی پسر برداشت. اون چند ثانیه حس کرد که داره یه بچه رو میبوسه. پوستش به قدری نرم و صاف بود که به آدم حس بهشت میداد.
تهیونگ شکه شده پرسید:« چـ .. چی؟» چشم های زیبا و درشتش حتی گشاد تر شده بودن و از شدت شوک توشون اشک جمع شده بود. دستاش که توی دست های جونگ کوک بودن یخ کرده بودن. جونگ کوک میتونست تپش های پر تلاطم قلبش رو بشنوه اگر نفس هاش انقدر تند و پشت سر هم نبودن.
رنگ از صورتش پریده بود و لب هاش کمی خشک شده بودن. البته وضع جونگ کوک هم از اون بهتر نبود.
نفس هاش سنگین بودن چشم هاش کمی گرد شده بودن و همه ی صورت تهیونگ رو کاوش میکردن. نوک انگشت های همیشه گرمش حالا کمی سرد شده بودن.
قلبش وحشیانه خودش رو به در و دیوار قفسه سینه ش میزد. لب هاش که بدن تهیونگ رو لمس کرده بودن حالا انگار میسوختن. اون قبلا هم پسر رو بوسیده بود ولی این بوسه ی همراه با اعتراف احساسات فرق داشت!
جونگ کوک فشاری به دست های تهیونگ وارد کرد:« گفتم عاشقتم.» اینبار به عمق چشماش خیره شده بود.
هر دو در نگاه های هم غرق شده بودن.
تهیونگ لب های خشک شده ش رو به زور باز کرد:« چطور... ممکنه... این... یعنی ...تو...» تهیونگ آهی کشید و سرش رو تا حد امکان پایین انداخت:« خدایا هنوز خواب نباشم...» به حالت التماس واری نالید.
جونگ کوک خنده ی کوچیکی کرد. یکی از دستاش رو بالا آورد و در همون حالت سر تهیونگ رو به سینه ش تکیه داد.
کمی موهاش رو بویید و بوی شکلات رو با لذت نفس کشید:« میدونی ...من به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارم. یعنی نداشتم. من کلا به عشق اعتقادی نداشتم. ولی مطمئنم همون لحظه که دیدمت عاشقت شدم. میتونم قسم بخورم از همون لحظه اول حست با بقیه فرق میکرد. و واقعا هم فرق داری. با همه. تو فقط یه دونه ای. وقتی شناختمت حتی به این بیشتر اعتقاد پیدا کردم. خنده هات منو به وجد می آورد{ تهیونگ سرش رو بیشتر به سینه ی جونگ کوک فشرد. گونه هاش کم کم داشت رنگ میگرفت.} نگاه کردنت، راه رفتنت، کیوت بازی هات،{ جونگ کوک شروع به نوازش موهاش کرد} خوشگلیات، هیکل نابت و مثل الان دلبری کردنات. حتی وقتی میخوابی هم دلبری میکنی. نمیدونم باهام چکار کردی که از این رو به اون رو شدم. ولی من برای اولین بار در عمرم عاشق یه نفر شدم. عاشقتم کیم تهیونگ...» دوباره مواش رو بویید و اینبار بوسه ای روی موهاش نشوند. دست های تهیونگ گرم شده بودن. کمی موهاش رو نوازش کرد که صدای تهیونگ به گوشش رسید.
تهیونگ:« من اولین لحظه عاشقت نشدم ولی وقتی خود خوش اخلاقت رو بهم نشون دادی عاشقت شدم. صدات آرامش بخش بود، دستات همیشه گرم بود، چشمات مهربون و حامی بودن. میدونی حس یه تکیه گاه داشتی؛ چیزی که بعد از پدرم نداشتمش. الان که اینجام حس میکنم تو اومدی تا ازم محافظت کنی. مثل یه گودال که توی طوفان از آدم محافظت میکنه...»
تهیونگ چند ثانیه سکوت کرد و بعد سرش رو خیلی محکم به سینه ی جونگ کوک فشرد:« میشه قبولم کنی؟»
جونگ کوک با تعجب شونه های لخت پسر رو گرفت و از خودش دور کرد. آه اونا به لطافت پر بودن! «منظورت چیه آنجل؟»
تهیونگ با خجالت چشم های خوشگلش رو به پسر بزرگتر دوخت:« میگم... یعنی... میشه...امم... دوست پسرم باشی؟» و سرش رو پایین انداخت.
جونگ کوک حس کرد داخل دلش دارن رخت میشورن و قلبش مثل آب جوشید و گرم شد. با چشماش به تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ با حس نگاه خیره ی اون سرش رو بالا آورد و چشماشون به همدیگه دوخته شد.
جونگ کوک:« معلومه که آره. اصلا چرا که نه؟ کی دلش میخواد چنین جواهری رو از دست بده که من دومی ش باشم؟» کمی شونه های پسر رو جلو کشید و کمی هم خودش به جلو خم شد و لب هاش رو به گونه ی آتشین تهیونگ رسوند و بوسه ی آروم و عمیقی روش گذاشت.
سرش رو کمی عقب کشید و به لب های کمی خشک تهیونگ و بعد به چشم هاش نگاه کرد:« اجازه دارم پرنس؟»
تهیونگ به چشم های مهربون کوک نگاه کرد کمی خندید و سرش رو به معنای "بله" تکون داد.
جونگ کوک خیلی آروم جلو رفت و لب هاش رو مماس لب های پر تهیونگ قرار داد. نفس هاشون رو صورت هم پر و خالی میشد. تهیونگ حسابی توی اون لباس باز گرمش شده بود!
تهیونگ کمی جلو تر رفت و لب هاشون رو به هم فشرد. حسش مثل بهشت بود! انگار که قلب هاشون بالاخره به هم متصل شده باشن.
کوک لب هاش رو تکون داد و لب تپل پایینی تهیونگ رو بین لب هاش کرفت و آروم مکید. برای جونگ کوک اونا مزه عسل میدادن. تهیونگ انگار که شوک بهش وارد شده باشه نفسش رو سریع از راه بینی بیرون فرستاد.
خب تهیونگ به همین سادگی فرست کیسش رو به مرد خوشتیپ رو به روش باخت! با دسپاچگی سعی کرد مثل فیلم ها به بوسه جواب بده. پس لب نسبتا نازک بالایی پسر رو مثل خودش آروم مکید.
جونگ کوک بوسه رو ادامه داد و بیشتر توی مزه ی اون لب ها غرق شد. دسپاچگی پسر رو حس میکرد پس عقب نشست:« چرا مضطربی لاو؟» و به چشم های براق پسر خیره شد.
تهیونگ با کمی خجالت گفت:« آی... آی کنت( من نمیتونم)... ایت مینز( یعنی)... دیس ایز مای فرست کیس یو نو( این اولین بوسه مه میدونی)...» چون دست پاچه شده بود داشت انگلیسی صحبت میکرد و این خیلی کیوت بوددد!
جونگ کوک کمی ناباور بهش نگاه کرد. و بعد با قلبی که سرشار از حس خوب شده بود دوباره پسر رو نزدیک کشید و روی لب هاش زمزمه کرد:« خودتو بسپر به من!» و اینبار با سرعت لب هاش رو به پسر کوبوند و تند لب هاش رو می مکید.
تهیونگ خیلی کم اون رو همراهی میکرد ولی این کوک رو خوشحال میکرد. چون میدونست اولین اون پسره.
جونگ کوک دست هاش رو دو طرف سر پسر گذاشت و محکم بوسیدش. لعنت! داشت از خوشی بیهوش میشد!
تهیونگ خواست دست هاش رو بالا بیاره که متوجه جعبه توی دستش شد. خب البته که اون جعبه در اون موقعیت اصلا اهمیت نداشت! پس اون رو کنارش روی تخت انداخت و خودش رو روی پاهای پسر دیگه کشید.
تهیونگ روی رون های پسر نشست و از اونجایی که فقط یه شرت پاش بود جونگکوک میتونست اون لپ های نسبتا بزرگ و نرم باسنش رو روی عضلات پاهاش حس کنه.
جونگ کوک یکی از دستاش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرد و بدنش رو به خودش فشرد. اون خیلی ظریف و باریک بود. مثل اندام یه دختر!
تهیونگ میتونست سفتی عضله های جونگ کوک رو حس کنه. فشرده شدن توی آغوش به این بزرگی حقیقتا حس خوبی داشت. مخصوصا بازوی بزرگی که دور کمرش حلقه شده بود و لب هایی که به لب هاش فشرده میشدن.
تهیونگ دستاش رو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و پسر بزرگتر با این کارش اون رو حتی محکم تر بوسید.
تهیونگ میتونست عطری که جونگ کوک به خودش زده بود رو حس کنه. زنجبیل، هل، لاوندر، چوب قرمز، مُشک، دارچین و آویشن چیزهایی بود که بینی تیز تهیونگ میتونست حس کنه. اون عطر تند و گرم بود و تهیونگ به سرعت تونست بفهمه اون چیه. خب دنیل هم از همون عطر استفاده میکرد. ام سی دی آی امبر توپکاپی. از همین حالا به عطر مورد علاقه تهیونگ تبدیل شده بود. خب لعنت بهش چون تهیونگ نمیدونست که این عطر میتونه انقدر جذاب باشه. و همون موقع یادش افتاد که احتمالا دیر وقته و اون هنوز به دنیل زنگ نزده. خب البته در قبال مک ها محکم جونگ کوک به لب هاش این چندان مهم به نظر نمیومد.
تهیونگ کمی موهای جونگ کوک رو کشید با نفس عمیقی ازش جدا شد و به نفس نفس افتاد. با چشمای شفاف، گونه های سرخ شده، و لب های خیس و ورم کرده به جونگ کوک نگاه کرد.
پسر بزرگتر دست دیگه ش رو هم دور کمر اون گذاشت و محکم به خودش فشرد. طوری که صدای شکستن قلنج کمر پسر رو شنید.
تهیونگ دستاش رو به سینه های جونگ کوک انتقال داد و با حس سفت بودنشون ابرو هاش رو بالا انداخت، نیشخندی زد و زبونش رو زیر دندون هاش کشید.
جونگ کوک هم در جواب یه ابروش رو بالا انداخت و نیشخندی زد. چشماش رو پایین تر برد و به گردن صاف و سفید پسر نگاه کرد.
وقتی در اون حالت بودن صورت تهیونگ چند سانت از صورت جونگ کوک بالا تر بود. پس برای دسترسی به گردن خوشبو ش نیاز به اذیت شدن نبود.
جونگ کوک کمی سرش رو خم کرد و لب هاش رو زیر چونه ی تهیونگ، کمی بالاتر از سیبک گلوش گذاشت، بوسه ی سطحی ای زد و بوی شیرین عطرش رو به عمق ریه هاش فرستاد.
اون عطر بوی بادوم، وانیل، گل رز و لیلیوم میداد. البته بوی خوش مُشک باعث شده بود که عطر خیلی شیرین نباشه و دل آدم رو بهم نزنه. در یک کلمه" فوق العاده" اون رایحه رو توصیف میکرد.
تهیونگ نفسش که حبس شده بود رو با سوال جونگ کوک بیرون فرستاد.
جونگ کوک:« این عطر چیه؟ هممم(نفس عمیق)... بوی وانیل و رز و مُشک میده...» چند تا نفس عمیق توی گردن پسر کشید و مور مور شدن بدن پسر کوچکتر رو حس کرد.
تهیونگ با لکنتی که به خاطر خالی شدن دلش توسط نفس های جونگ کوک به وجود اومده بود گفت:« چـ... چری گار... گاردن... برند هوس آو سیلِج...»
جونگ کوک با لبخند بوسه ای نزدیک گوش تهیونگ گذاشت و توی گوشش پچ پچ کرد:« این رایحه به تعداد محدود تولید میشه... بیخود نیست که تا حالا کسی رو ندیده بودم ازش بزنه.» و بوسه ای روی لاله گوش پسر گذاشت.
تهیونگ که غلغلکش اومده بود سر جونگ کوک رو با فشار به سینه ش از گردنش دور کرد:« نه که خودت گرونترین عطر دنیا رو نمیزنی!»
جونگ کوک با لبخند بوسه ی سطحی ای به لب های تهیونگ زد:« می شناسیش؟»
تهیونگ در جواب بوسه لبخند کوچیکی زد:« معلومه. البته اینکه عطر مورد علاقه دنیله هم بی تاثیر نیست!» و پشت چشمی نازک کرد.
جونگ کوک اخم کرد. مثل اینکه از شنیدن اسم رقیبش چندان خوشحال نبود:« دنیل چی میشه؟ چی میخوای بهش بگی؟»
تهیونگ نگاهی به صورت جونگ کوک انداخت که با اخم ده برابر جذاب شده بود. دستش رو سمت ابرو هاش برد و سعی کرد اخم های پسر رو باز کنه:« هر چند که با اخم خیلی جذاب شدی ولی اخم نکن... هیچی دیگه... بهش میگم... و اون مطمئنا درک میکنه.»
جونگ کوک با یاد آوری چیزی سریع دستاش رو از دور اون پسر باز کرد و دنبال جعبه گشت. وقتی پیداش کرد اون رو بالا آورد و جلوی چشم های تهیونگ گرفت.
تهیونگ:« این دیگه چیه؟» و خواست اون رو بگیره اما جونگ کوک دستش رو عقب کشید:« هدیه منه به تو. این رو چهار سال پیش دادم بسازن تا به کسی که عاشقشم بدم.»
تهیونگ که متعجب شده بود فقط یه چیز از دهنش خارج شد:« ا...اوه» و سرخ شد.
جونگ کوک به آرومی در جعبه رو باز کرد و تهیونگ تونست داخلش یه جفت حلقه ببینه.

DIAMOND_KOOKVWhere stories live. Discover now