[ آنچه گذشت :
• هری سه روز غیب میشه و میره پیش سم و به هیچکس نمیگه. لویی نگرانش میشه و با بچه ها دنبالش میگردن. باهاش تماس میگیره و صدای هری رو کنار سم میشنوه و به بقیه از خیانت هری چیزی نمیگه.
• تو چپتر های اول اشاره شد که سم یک وکیل بوده
• در چپتر قبل خوندیم که زیام برای تعطیلات به خونهی خانواده پین رفتن و اونجا زین از طرف نیرویی ناشناخته هشدار دریافت کرد.]
♤♤♤♤♤♤
[ سهم من از عشق تو ، وحشت و خون و درد بود.
سهم تو از عشق من ، آرامشی بود که هیچوقت نداشتی. عادلانه نیست اما پشیمون نیستم. ]***
"میدونم اگر اتفاقی افتاد اطلاع میدید. اما الان چندماه شده. یعنی هیچ سرنخ و نشونه ای وجود نداره؟"
برای بار هزارم تکرار کرد و مضطرب لب گزید. سر انگشت های لاک زده اش ، کرکرهی روی پنجره رو کنار زد و به خیابون پوشیده شده از برف نگاه کرد. این ساعت صبح ، مخصوصا توی تعطیلاتِ سال نو ، خلوت بودن اینجا دور از انتظار نبود.
" ما داریم تحقیقاتمون رو انجام میدیم. همه چیز داره طبق روال پرونده پیش میره. ما حدس میزنیم این پرونده آدم ربایی زنجیره ای باشه. قبلا هم گفتم اگر خبری از آقای کلفلین شد اطلاع می دیم. دیگه چی کار میتونیم بکنیم؟ هر چند روز یه بار تماس گرفتنِ شما دردی رو دوا نمیکنه."
صدای گرم و گرفتهی صبحگاهی رابرت اندرسون توی گوش هاش پیچید. می دونست از خواب بیدارش کرده و خارج از زمان کاری تماس گرفته اما پشیمون نبود. نه زمانی که میدونست اون الان پیشِ لوییه.
حسادت بدترین احساسیه که یک انسان میتونه داشته باشه. اما حسادت و احساس مالکیت بخشی از عشقه. به رابرت برای کنارِ لویی بودن حسادت میکرد و نسبت به لویی احساس مالکیت داشت. کتمان نمیکرد. هرچند می دونست لویی دیگه از دارایی هاش محسوب نمیشه.
فکر کردن به این حقیقت که اون دیگه سهمش نیست قلبش رو به درد می آورد و ذهنش رو از کار می انداخت. گوشی رو محکم تر بین انگشت هاش فشرد با حرص آشکاری گفت:
" خب تلاشتون کافی نیست! بیشتر تلاش کنید. به جای گذروندن تعطیلات خونهی این و اون تلاش کن سم رو پیدا کنی. به جای وقت گذرونی با مظنون پرونده دنبال سم بگرد!"
گوشی رو قطع کرد و از پشت پنجره کنار اومد. چند نفس عمیق کشید و نگاهش رو با دلتنگی سراسر دفتر سم چرخوند. انگشت اشارهاش رو روی میز خاک گرفته کشید و به ردی که روی میز به جا گذاشت چشم دوخت. نگران سم بود. چطور ممکنه اینهمه مدت ناپدید شده باشه؟ اگر اتفاق بدی برای سم افتاده باشه ، هیچوقت خودش رو نمیبخشید! اگر اون روز سم رو دنبال گوشی نمیفرستاد الان حالش خوب بود.
YOU ARE READING
No time to die [L.S] | Completed
Horror[ اخطار❌ این داستان دارای محتوای ترسناک و ماوراء طبیعه است و ممکن است برای همه مناسب نباشد! ] و من، آخرین بازماندهی جدال با مرگ بودم اما فراموش کردم که مرگ قرن هاست که پیروز میدان است. Cover by: @infectedFantasy #1 in Horror #4 in ziam #5 in sad