{ آنچه گذشت:
چند روز از زمانی که هری از کما بیرون اومده گذشته بود که متوجه چیز های عجیبی اطرافش شد. مثل دختری که پشت پنجرهی خونه اش ایستادهبود و زین و لیام نمیدیدن.
لویی تصمیم گرفته از خاطرات هری بگذره و با رابرت مشغول جمع کردن وسایل اتاق مشترک خودش و هری بود که زین باهاش تماس میگیره... }•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
قطرات ریز و درشت باران بهاری، سقف چوبی بار رو نوازش میکرد و سمفونی لطیفی رو به کسانی که توش حضور داشتند هدیه می داد که میان صدای Eagles و موسیقی hotel California گم میشد.
دخترک موهای بلوند بافته شده اش رو روی شانهی راستش انداخت و مشغول پر کردن لیوان بزرگ نوشیدنی شد. کمی بعد، چهارتا نوشیدنی بزرگ جلوی چهار مردی که روی صندلی های پایه بلند رو به روی پیشخوان نشسته بودند، قرار گرفت.
رابرت با لبخند و زیر لب از دختر تشکر کرد و دوباره حواسش رو به بحث نسبتا مهم جمع کوچیکشون داد.
لویی لیوان رو برداشت و قبل از اینکه جرعه ای ازش بنوشه، پرسید :"حالا چرا من؟"
زین انگشت هاش رو روی پیشخوان به هم گره زد و با جدیت و لحن قاطعی پاسخ داد:
" چون تو اساسا تنها کسی هستی که هری به حرفش گوش میده."
لویی چشم هاش رو چرخوند و زیر لب زمزمه کرد:'میداد.' لیوان نوشیدنی رو روی پیشخوان برگردوند.
" نه! من با هری حرف نمیزنم. و نمیفهمم شما هم چرا دارید براش دنبال درمان میگردید چون هر مشکلی داره یه چیز کاملا شخصیه. نظرتون چیه کمتر درمورد زندگی دیگران فکر کنید و نگران خودتون باشید؟"
با ملایمت گفت. نمیخواست جوری به نظر بیاد که انگار داره دستور میده یا لحنش تهاجمی باشه. لیام با دستش ضربهی آرومی به پیشخوان زد. در حدی که فقط توجه جمع چهار نفرهاشون رو جلب کنه. به لویی اشاره کرد و گفت:
" اینم دقیقا حرفیه که من میخوام بزنم. دیگه به ما ربطی نداره بقیه چیکار میکنن چون ما قرار نیست بخشی ازش باشیم زین!"
پسر آسیایی با کلافگی مشهودی به سمت دوست پسرش برگشت. بحث های تکراری هیچوقت مفید نیستند. مثل یک چرخهی بی انتها بار ها و بار ها تکرار میشن. بدون هیچ نتیجهای. و این مکالمه، دقیقا از همون بحث های تکراری بود.
" هری حالش خوب نیست. عملا عقلش رو از دست داده و خودش رو گم کرده. چطور میگی قرار نیست بخشی ازش باشیم؟ چجوری میتونی درد کشیدن دوستت رو ببینی و بی تفاوت باشی؟ "
YOU ARE READING
No time to die [L.S] | Completed
Horror[ اخطار❌ این داستان دارای محتوای ترسناک و ماوراء طبیعه است و ممکن است برای همه مناسب نباشد! ] و من، آخرین بازماندهی جدال با مرگ بودم اما فراموش کردم که مرگ قرن هاست که پیروز میدان است. Cover by: @infectedFantasy #1 in Horror #4 in ziam #5 in sad