{ آنچه گذشت :
لویی به دفتر بازرس اندرسون رفت تا دلیل لطفش رو ازش بمرسه و باهاش صحبت کنه. توی دستشویی ادارهی پلیس یک رویای نگران کننده درمورد هری داشت بنا بر این به سرعت به سمت خونه اش راه افتاد}
[یه آهنگ غمگین باهاش گوش کنید بهتره... منتظر کامنت های قشنگتون هستیم🤍]Flashback
دستش رو محکم روی کلاویه ها کوبید و زیر لب فحش داد. اینکه نمیتونست این آهنگ رو کامل کنه حسابی کلافه اش کرده بود. البته شاید کلافگیش به خاطر چیز دیگه ای بود. چیزی که مربوط به وضعیت روحی لویی میشد..
" چیکار داری میکنی؟"
نگاهش رو از کلمات نقش بسته روی صفحهی دفترچه اش گرفت و به چشم های غمگین لویی داد. پسری که با لباس های مشکی رنگش به مبل تکیه داده بود.
" وقتی اینجوری غمگین میبینمت دلم میگیره"
ناخودآگاه جمله ای رو که توی ذهنش در گردش بود رو به زبون آورد. و البته که لویی به روی خودش نیاورد
" این جواب سوالم نیست فرفری. داری چیکار میکنی؟"
" آهنگ مینویسم. گرچه هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم کاملش کنم."
با حرص گفت و دفترچه رو روی پیانو پرت کرد. لویی خندید. صدای بلند نخنده اش توی گوش های هری پیچید و باعث شد مسخ شده نگاهش کنه.
لویی به نگاه مات و پر از عشق هری لبخند زد. کنارش ایستاد و دستش رو روی شونه اش گذاشت.
" با این اعصاب داغون معلومه نمیتونی آهنگ بنویسی!"
" تو از آهنگ نوشتن چی میدونی؟"
با عصبانیت و حرص ساختگی گفت.لویی این بار دست هاش رو از پشت دور گردن هری حلقه کرد و چونه اش رو روی فرفری های شکلاتی هری گذاشت. با تمام وجود عطر رزماری موهای نسبتا بلند هری رو به ریه هاش فرستاد." همین قدر میدونم که باید عاشق باشی تا بتونی بنویسی. فرقی نمیکنه. شعر باشه یا داستان. شاعر باشی یا نویسنده تا احساسش نکنی نمیتونی روی کاغذ بیاریش."
هری با انگشت های کشیده اش ، ساعد دست لویی رو نوازش کرد و سرش رو کج کرد. به آبی های عمیق لویی خیره شد و زمزمه وار پرسید.
" به عشقم شک داری؟"حلقهی دست هاش رو تنگ تر میکنه و پاسخ میده
" هیچوقت... من فقط میترسم هری. ترس ، قوی تر از هر احساسیه. مثل خوره به جون قلب و مغزت میفته و تمام افکار و تصمیماتت رو تحت تاثیر قرار میده. میترسم از روزی که خسته بشی از این آدم افسردهی دل مرده..."پایان فلش بک
*******I'm in my bed
And you're not here
And it's no one to blame
But the__
DU LIEST GERADE
No time to die [L.S] | Completed
Horror[ اخطار❌ این داستان دارای محتوای ترسناک و ماوراء طبیعه است و ممکن است برای همه مناسب نباشد! ] و من، آخرین بازماندهی جدال با مرگ بودم اما فراموش کردم که مرگ قرن هاست که پیروز میدان است. Cover by: @infectedFantasy #1 in Horror #4 in ziam #5 in sad