سلام♡
این چپتر نزدیک شیش هزار کلمه اس و دقیقا نقطهی شروع داستانه. درواقع یکی از مهم ترین چپتراست.. لطفا ووت و کامنت یادتون نره :))[ اخطار!
یه جعبه دستمال کاغذی واسه پاک کردن اشکهاتون
یه لیوان آب برای آروم کردن خودتون از حرص سکته نکنید
یه پارچ آبقند و شلوار قهوه ای واسه آخرش همراهتون باشه
باشد که رستگار شوید😂💙].
عزیزترینم!
امشب ، درحالی که تمامی وجودم اسمت رو فریاد میزنه ، تصمیم گرفتم رهات کنم. از همین حالا دلم برای لمس هات ، در آغوش گرفتنت ، کلمات پر احساست ، چشم های روشنت ، رقص انگشت هات روی کلاویه های پیانو وقتی داری آهنگ محبوبم رو مینوازی ، لبخند های آرومت ، شیطنت های کودکانه ات.. تنگ شده.نمیتونم از تو دست بکشم ولی نمیخوام بیشتر از آزارت بدم! دور بودن از تو و فکر کردن به اینکه دیگه مال من نیستی و مال من نمیشی ، مرگ منه! اگر باعث خوشخالی تو باشه ، این مرگ رو با آغوش باز میپذیرم.
خوشحالم کسی رو که میخواستی پیدا کردی. میدونم که با اون خوشحال تری. میدونم که مثل من زجرت نمیده و از بابت اینکه شبیه به من نیست خوشحالم.
لیاقتت بیشتر از آدم ضعیف و شکسته ای مثل منه!هرچند بارها آرزو کردم کاش من به جای اون بودم...
نمیخوام بدونم چطور به چشم هات خیره میشه
نمیخوام بدونم چی صداش میکنی.
نمیخوام به این فکر کنم که چطور جای من رو توی قلبت پر کرد
نمیخوام بدونم چطور لمسش میکنی..فقط از صمیم قلبم امیدوارم
بدونه چطور مثل من دوستت داشته باشه...
.
.
.
[ شش ماه بعد ]" به نظرت خوشش میاد؟"
هری برای بار هزارم از آنیا نظرش رو راجع به گردنبندی که برای سم خریده بود پرسید.
آنیا به هدیهی هری ، به پلاک گردنبندی که اسم 'هرولد' روش نوشته شده بود نگاه کرد. سم همیشه هری رو ، هرولد صدا میکنه.بی حواس سر تکون داد. امشب سالگر آشنایی هری و سم بود. سالگرد روزی که برای اولین بار همدیگه رو ملاقات کرده بودند و این یعنی بیشتر از یک سال از زمانی که هری لویی رو ترک کرده بود میگذشت.
و آنیا.. احساس عجیبی داشت. برای هری و سم خوشحال بود و همزمان با به یاد آوردن لویی قلبش توی سینه اش فشرده میشد.
چند ماه پیش بعد از دعوایی که با لویی داشت ، از زین شنید که قضیه ی رابطهی سم و هری رو فهمیده بود. اما واکنشش کاملا بر خلاف انتظار همه اشون بود.
در کمال تعجب با این موضوع کنار اومده بود و تصمیم گرفته بود ترک کنه! و تقریبا نزدیک دوماه بود که لویی کاملا پاک بود.
سرحال تر از قبل بود آنیا و بقیه رو بخشیده بود. هنوز هم زیاد به آنیا سر نمیزد که البته دلیلش فقط و فقط هری بود.همه فکر میکردند که حالش از همیشه بهتره و هری رو فراموش کرده.
YOU ARE READING
No time to die [L.S] | Completed
Horror[ اخطار❌ این داستان دارای محتوای ترسناک و ماوراء طبیعه است و ممکن است برای همه مناسب نباشد! ] و من، آخرین بازماندهی جدال با مرگ بودم اما فراموش کردم که مرگ قرن هاست که پیروز میدان است. Cover by: @infectedFantasy #1 in Horror #4 in ziam #5 in sad