18

968 268 694
                                    

سلام گلای توخونه😂
یلداتون مبارک😍🍉
عذر میخوایم بابت تاخیر. چپتر جدید تقدیم نگاهتون. امیدوارم به اندازه کافی خوب باشه چون تایمم خیلی کم بود❤🤦🏼‍♀️

نظرات شما به ما انرژی میده 💫

***

[ آنچه گذشت:
هری : تو اون سه روزی که پیش سم بودم بارها بهم زنگ زد و همه جارو دنبالم گشت. نمیدونم چیشد که به آخرین تماسش جواب دادم. اونم توی اون شرایط!

بهش خیانت کردم! وقتی باهم بودیم سه روز تمام رفتم پیش سم موندم بدون اینکه بهش بگم غیبم زد. همه‌ی تماساش رو بی جواب گذاشتم غیر از اون آخری. داشت التماسم میکرد برگردم. دعوامون تقصیر اون نبود ولی پشت سر هم معذرت خواهی میکرد. میگفت دوستم داره و این درحالی بود که با سم توی تخت بودم! ]

Song : let me down slowly

♤♤♤♤♤♤

من آه شدم ابر شدم باریدم
تو ولی باخبر از حال بدم ، خندیدی!

[فلش بک]

" سه روز شده لیام میفهمی؟ سه روزه خونه نیومده. گوشیشو جواب نمیده. هیچکس نمیدونه کجاست. چجوری آروم باشم؟!"

داد زد و تلفن خونه رو روی میز ، رو به روی زین و لیام انداخت. کف دست های لرزونش رو روی میز گذاشت و سرش رو پایین انداخت.

سعی می کرد آروم باشه. اما بعضی وقت ها آروم بودن ، قوی بودن و اینکه به خودت مسلط باشی سخت ترین کار دنیاست. چطور می تونست آروم باشه وقتی تمام سلول های بدنش عطر اون رو تمنا می کردند؟

زین ، دلسوزانه دستش رو روی بازوی لویی کشید. سعی کرد لحنش مطمئن و آرامش بخش باشه:

" هری خیلی دوستت داره. نمیتونه مدت زیادی ازت دور باشه. مطمئن باش پیداش میشه. اتفاقی براش نیفتاده. نگران نباش لو."

دستش رو روی دست حمایتگر زین گذاشت. لحظه ای سکوت برقرار شد. فکر کرد‌. به این که کجا میتونه باشه؟ کی ممکنه خبر داشته باشه؟ ناگهان ، انگار که یاد چیزی افتاده باشه ، به سمت آنیا که روی مبل نشسته بود برگشت.

" تو می دونی کجاست مگه نه؟ مگه میشه ندونی؟ اون همه چیزش رو به تو میگه."

جمله اش بیشتر حالت خبری داشت‌. آنیا ، شرمنده لب گزید. سرش رو پایین انداخت و با صداقت و آروم گفت:
" متاسفم لویی. نمیدونم."

لویی ، آتش زیر خاکستر بود و فقط یک نسیم برای شعله ور شدنش کافی بود. با خشم به طرف آنیا رفت. چند قدم مونده بود بهش برسه که بازوهاش توی دست های لیام اسیر شد و نایل هم مثل سپری جلوی آنیا ایستاد.

No time to die [L.S] | Completed Where stories live. Discover now