"part 15"
"ازدواج اکلیلی"نگاهش زوم پاهای لاغر و ظریفی بود که با قدم های بلند و لوندی خاصی درست در پشت سر مرد شکارچی قدم برمیداشتن.
بدون اندک هراسی از خشمش سعی میکرد با اون قدم های تند، هم قدم شه و سماجت زیادی برای گرفتن دست هاش به خرج بده.ظرافت اون حرکات و رفتار غیر قابل انکار بود.
انگار تمام ظرافت و لوندی رفتار اون پسر یک ظرافت ذاتی بود...بدون هیچ قصد و غرضی.
اگر لقب فگوت رو نسبت میداد یک قضاوت بی پایه و اساس محسوب میشد...
رفتاری شبیه به گی ها نداشت.
به عنوان مثال با صدای نازک شده و یا لوندی زنانه حرف نمیزد...بیشتر مشابه یک پسر بچه ی بزرگ شده لای پر قو و لوس با یک خانواده ی شریف و نجیب زاده بود.درموردش چیزهای زیادی شنیده بود.
شایعه ها بالا گرفته بودن و مسببش کسی جز مک نبود...روستای کوچکی بود...زود خبر ها پخش میشد و به دلیل اعضای متعصب و احمق منطقه خیلی زود شایعات رو در جدول حقایق مینوشتن.
نگاهش رو از کادیلاک در حال گذر به داخل فروشگاه داد.
در جایی که چارلز، فروشنده ی مسن فروشگاه که مشغول پاک کردن قطره خون جاری از بینی بزرگ و گوشتیش بود...با این اوضاع حدس اینکه کار، کار لیام پین بود اونقدر ها هم سخت نیست.
_کلانتر...
چارلز با دیدن مرد قد بلند با ابروهای بالا رفته ای زمزمه کرد.
کلانتر در حالی که سری به نشانه ی سلام تکون میداد به آرومی زمزمه کرد...
+اون پسره کی بود؟
_همون جوجه ای که سرتون داد زد؟
کاملا مشخص بود که میخواست با بیان اون جمله مرد رو تحریک کنه اما خب...
این مرد کسی نبود که دنبال دردسر یا انتقام باشه._نمیدونم کلانتر...حرف های زیادی گفته شده، پین گفت پسر یکی دوست هاشه اما به مک و کریس گفته که مثلا پسر عموشه...تام، جنگلبان هم یه چیزهایی میدونه اما نمیگه...یکم مشکوک نیست؟
***
بند بند انگشت های کشیدهش رو به سفیدی میزد و اخم های درهمش جسارت حرف زدن رو منع کرده بود.
جسارت کنار هم قرار دادن کلمات کلیدی برای آروم کردن روانش.قابل درک بود.
نه تنها مخاطب به زندگیش توهین شنید، بلکه راجع به والدینش مجبور به تحمل بار سنگین کلمات شده بود.کار های کرده و نکردهش به خودش مربوط بود.
گذشتهش به خودش مربوط بود.
صاحب تمام مشکلات و عقایدش خودش بود.روز به روز...ساعت به ساعت...دقیقه به دقیقه...ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه این فشار با شدت بیشتری تحمیل میشد.
YOU ARE READING
LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]
Romanceبا دست های لرزان به بازو هایت چنگ بزن و خودت را در اغوش بگیر. به صدای غم انگیز موسیقی مورد علاقت گوش بده و ارام اشک بریز. در این دنیای خاکستری تنها بنفش کبود تو ترکت کرده و حالا رنگی در بین هاله های تیره وجود ندارد. ناخن هایت را در پوستت فرو کن تا ح...