"Tragic,huh?"

1.8K 293 836
                                    

"part 10"
"غم انگیزه،ها؟"

صدای بلند گنجشک ها واضح تر از هر زمانی شنیده میشد.
انگار که اون مهاجران کوچک،مکانی شایسته تر از شیروان کلبه ی شکارچی،برای شلوغ کاری پیدا نکرده بودند.

پرتو های نور خورشیدی که از بین پرده های نیمه کشیده شده ی اتاق،به چهره ی خواب آلود و خسته اش می‌تابید هم وضعیت رو برای خواب سخت تر کرده بود.

دور از توجه به ذرات معلق هوا که در تکه نور وارد شده به اتاق میرقصیدند؛بویی که به مشامش میخورد زیبا ترین قسمتِ شروع امروز بود.

اون رایحه رو میشناخت...

پس لبخند بزرگ تری زد و بینیش رو پوست مقابلش فشرد تا حتی ثانیه ای از اون بوی شیرین بی نصیب نمونه.

روزی که با بوییدن عطر مردش آغاز میشه مطمئنا تا پایان لذت بخشه.

غیر از این بود؟

_اناناس...

با صدای گرفته ای که مسببش خواب عمیق و طولانی مدتش بود،به آرومی زمزمه کرد و با لوندی تمام سرش رو در جایی بین گردن سینه ی لیام کشید.

مرد با لبخند مخصوصِ شیرینش،نگاهش رو از جملات کمرنگ شده ی کتاب بین دست هاش گرفت و با چشم های ستاره ایش،به پسری که جثه ی ظریفش رو محکم به تن لیام میفشرد،خیره شد.

بودنِ زین در آغوشش،بزرگ ترین هدیه ای بود که یه مرد تنها و افسرده می‌تونه ازش بهره ور باشه.

نه...به هیچ وجه امکان پذیر نبود که اون پسر پرانرژی و لطیف رو با انسان های خسته کننده ی دنیای خاکستری مقایسه کرد.

بله،در این دنیای خاکستری رنگ،زین یک بنفش کبود بود.

اون بنفش کبود زندگی لیام رو از یکنواختی خارج کرده بود و هر ثانیه اون مرد رو به لمس طیف های دیگر رنگین کمان تشویق میکرد.

یک بنفش گمشده و غریب در بین رگه های بیرحم خاکستری...

بنفش کبودی که عاشق تیره ترین خاکستری شهر شده بود.

+عشق من بیدار شده؟

بعد از قرار دادن کتاب-به صورت برعکس برای گم نشدن صفحات-روی شکمش با لبخند گشاده شده ای زمزمه کرد و تن پسر رو به خودش فشرد.

وجود عطر پسرش بهش آرامش میداد.

_هوم...مواظب باش؛عشقت با وجود گذشت یه روز هنوز کمرش درد می‌کنه...اون گنجشکای حرومزاده هم دو دقیقه خفه نمیشن.

لیام با شنیدن غر غر های زیرلبی دلبرش،بعد از سر دادن قهقهه ی بلندی،بدن پسر رو بالا تر کشید و بوسه ی کوتاهی روی لب های قرمزش قرار داد.

میتونست قسم بخوره که عاشق کبودی روی پوست پسر-تقریبا گوشه ی لبش-شده بود.

اون لکه ی بزرگ و بنفش،چشم های پف کرده و موهای شلخته،زین رو بی گناه تر از هر زمانی نشون میدادند.

LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]Where stories live. Discover now