"Zero"

2.1K 368 126
                                    

بی اشتیاق برای ادامه به زندگی و سرد تر از برف های ماه سرد دسامبر...

سرزنده ترین برای قدم در بین درخت های جنگل و گرم ترین برای مکالمه با درخت های بی زبون...

یه مرد بیخیال سی ساله که روی کاناپه ی چرم کلبه اش لم میداد و مثل پیرمرد های خسته از زندگی پیپ میکشید.

در کلبه ی سردش خبری از بوی خوش عطر دمنوش نبود...
بوی جوراب های استفاده شده و کثیفی که به شکله گلوله شده روی میز غذا خوریش،چیده شده بود،به فضای خونه گند زده بودن.

تنها چیزی که اجازه ورود به کلبه ی بزرگش رو داشت،اکسیژن و نور مهتاب بود.

از بزرگ ترین تفریحاتش،شکار آهو و گوزن و گوش دادن به رادیو ی کوچک قرمز رنگش بود.

و حالا درحالی که مشغول جشن گرفتن تولد سی سالگیش بود،از آبجو تگریش مینوشید.

تلخند بزرگی به فضای تاریک و بی روحش کلبه‌ش زد و دستی به ته ریش بلند شده‌ش کشید.

_بولشت...

تنها توصیفی که برازنده ی روزهای تکراری بود.


2020.12 July

سلااااام💛

چطورین؟

خب عزیزان...
لازم نیست این پارت کوتاه رو جز بوک حساب کنید چون این یه چیزی تو مایه های مقدمه یا همچین چیزی بود.

و فقط برای اینکه با فضای داستان آشنایی پیدا کنین نوشته شده...

خب منتظر چی هستین؟برین سراغ پارت اول؛)💛

LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]Where stories live. Discover now