"part 3"
"مسافر؟"
*چند بار باید تکرار کنم آقای پین؟ما این آقا پسر رو نگه نمیداریم!اصلا تاحالا ندیدمش!
زن پشت میز با کلافگی تمام جملات کذاییش رو تکرار کرد و برای بار صدم به پسر مو مشکی ای که لیام رو سپر خودش کرده بود خیره شد.
حدود نیم ساعتی میشد که مرد،پسر رو به بیمارستان روانی اورده بود و مغز تمامی کارکن های بیمارستان رو خورده بود.
لیام با حرص دندون هاش رو روی هم سابید و با عصبانیت غیر قابل کنترلی،به بازوی پسر پشت سرش چنگ زد و اون رو جلو کشید.
_دفترت رو چک کن...همکارات رو صدا بزن..رئیست رو خبر کن...امکان نداره این پسر متعلق به اینجا نباشه!
زن با لوندی چشم غره ی بزرگی به مرد رفت و برای خبر کردن رئیسش،تلفن روی میزش رو برداشت.
پسرکوچک تر هم با چشم های اشکی و قلب ترسیدهش نگاهش رو بین اون زن و لیام میچرخوند.
اون دیوونه نبود،چرا باید لیام این همه اصرار به خرج بده؟!+لیام...من که بهت گفتم به اینجا تعلق ندارم...بیا بریم آب هویج بخوریم!
زین با ترس و لرز محسوس صداش،توی گوش لیام زمزمه کرد و مثل بچه ی ترسیده ای که نگران رفتن پدرش باشه،خودش رو بین بازو های مرد جا کرد.
انگار که میگفت:"من ترسیدم مرد...اهمیتی نمیدم که دوست نداری من رو بغل کنی،باید من رو بغل کنی!"
لیام نفس حرصی ای کشید و با اکراه دست هاش رو به دور تن پسر حلقه کرد.
درحالی که اون بچه رو بین بازوهاش نگه داشته بود،چشم غره ی بزرگی به کارکن های فضول تیمارستان که با نگاه های حریصشون زین و لیام رو میخوردن،رفت.
گیج بود...
دوست نداشت حرف های اون پسر حقیقت داشته باشه چون این واقعا باعث میشد احساس ترس رو لمس کنه.اون مرد ترسویی نبود اما...
فرض کنید پسر عجیب و بی هویتی رو ببینین که درست وسط ظهر اون هم توی یه جنگل،برهنه...جلو راهتون سبز شده؛نمیترسین؟
تنها هویتی که داره اسم عجیب و غریبِ سه حرفیش...
و تنها دارایی که داره جذابیت و منطق متفاوت و عجیبشه...حرف هاش عجیب اما قابل درکه...به عجیب ترین حالت ممکن متوجه ی افکارتون میشه و شما رو متقاعد میکنه که دیوونه نیست و خیلی زود بهتون میگه که به شما علاقه منده در صورتی که فقط چند ساعت از آشناییتون میگذره.
و مهم ترین و ترسناک ترین بخش ماجرا اینجاست که...
این پسر واقعا بدون هویته!نه اسم کاملی داره نه به جایی تعلق داره...تنها نشانیش،اسم مسخره ای که لیام براش انتخاب کرده...جیمز پین.
YOU ARE READING
LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]
Romanceبا دست های لرزان به بازو هایت چنگ بزن و خودت را در اغوش بگیر. به صدای غم انگیز موسیقی مورد علاقت گوش بده و ارام اشک بریز. در این دنیای خاکستری تنها بنفش کبود تو ترکت کرده و حالا رنگی در بین هاله های تیره وجود ندارد. ناخن هایت را در پوستت فرو کن تا ح...