"Part 19"
"شاید فردا"
دهانش خشکیده و رنگی به چهره نداشت.
لرزش محسوس دست هاش تو ذوق میزد و این پا و اون پا کردنش در توضیح و توجیه شرایط ستودنی بود.کلانتر با دیدن هل زدگی مرد شکارچی بعد از تر کردن لب های نچندان بزرگش، دهان باز کرد...
*نترس آقای پین...قرار نیست دوست پسرتو اذیت یا تو کل روستا آشوب به پا کنم فقط دارم به وظیفه ی موقتم عمل میکنم.
در ادامه بدون اینکه نگاهش رو از تخته شاسی کوچکش بگیره و به چهره ی شوکه ی لیام نگاهی بندازه، زیر لب ادامه داد...
*اومدم بگم که به جرم ضرب و جرح ازت شکایت شده...البته نه یه شکایت قانونی! تام، اون جنگلبان قسمت شرقی جنگل دو هفته ی پیش به کلانتری اومد اما برای شکایت دو دل بود...شکایتش فرقی با یه چوغولی ساده نداشت.
بدون اینکه مهلتی برای هضم جریانات متناقض بده، اضافه کرد...
*چارلز شکایتی نداشت اما درست یک هفته پیش باهاش درگیر شدی مرد...این اصلا به نفعت نیست، به عنوان کلانتر حق دارم بدونم داری با خودت و زندگیت چیکار میکنی.
زین درحالی که با کنجکاوی مشهودی به مرد قد بلند و تقریبا لاغر مقابلش نگاه میکرد، بدون بیان حرفی به گاراژ تکیه داد.
چشم های درشت مرد بیست و خردی ساله حرف میزد.
قرار نبود به زین و یا لیامِ زین آسیب بزنه.هرچند که جریانات در این جمله به اتمام نمیرسید.
رنگ اون چشم ها، بلند فریادِ آشنایی میزد._من...
خواست چیزی بگه اما کلمات دو دستی به لجاجت چنگ زده و از دهانش خارج نمیشدن.
شاید هم حرفی برای بیان نداشت و اینبار حق رو به طرف مقابل میداد...داشت چکار میکرد؟ برای حفظ عشقش با دیگران درگیر میشد و آسیب میزد.
در همین حین توقع داشت کسی از رابطه ی نهفتهش باخبر نشه و اونها رو در حد دو دوست قدیمی ببینه.منطقی نبود.
مردی که بی تفاوت از کنار دیگران میگذشت و اندک اهمیتی به احساسات افراد فرعی نمیداد، برای یک پسر جوان با طرف مقابل درگیر شه!نه...دیگه خبری از اون شکارچی خاکستری رنگ بی شیله پیله نبود.
کلانتر بعد از نیم نگاه کوتاهی به چهره ی کنجکاو پسر کنارش، مجددا به تخته شاسی اش خیره شد و زیرلب زمزمه کرد.
*فردا بیا کلانتری...جریمه ی نقدی کافیه.
به قدری صدای ضعیفی داشت که به درستی شنیده نشه.
حال خوشی نداشت.
چرا با نگاه به اون دو گوی عسلی متحول میشد؟ دلیل این حس نزدیکی بیش از حد و این آشنایی غیر معمول چی بود؟
YOU ARE READING
LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]
Romanceبا دست های لرزان به بازو هایت چنگ بزن و خودت را در اغوش بگیر. به صدای غم انگیز موسیقی مورد علاقت گوش بده و ارام اشک بریز. در این دنیای خاکستری تنها بنفش کبود تو ترکت کرده و حالا رنگی در بین هاله های تیره وجود ندارد. ناخن هایت را در پوستت فرو کن تا ح...