"Chocolate"

1.3K 276 939
                                    

"part 13"
"شکلات"

_کجا؟!

+همین دور و برا...سیگارمو میکشم و برمی‌گردم.

_منم میام!

در حالت عادی، لب های آویزون و نگاه ملتمس اون اعجوبه جادو میکرد.

جادوی نرم شدن نگاه و وا رفتن گره بین ابروهای پرپشت مرد...
ضعف رفتگی دل به دام افتاده‌ش و طاق شدن تحمل سستش...

+نه.

اما حالا تزلزل حکم میکرد.
و ذهن شلوغ مرد چیزی نمی‌دید و نمیشنید.

نه اون لب های آویزون شده نه مظلومیت و التماس صدای پسر کوچولو...

حالا احساسات خودش در اولویت قرار داشت و حالِ خرابش که از تأثیر نگاه مظلوم دلبرش سبقت گرفته بود، لیام رو وادار به پوشیدن اون پالتوی تیره‌ کرده بود.

پسر کوچک تر بعد از کنار زدن موهای شلخته‌ش با حفظ نگاه ملتمسش حرکات مردش رو دنبال کرد.

مردش درحالی که با چهره ی گرفته ی اول صبح، با قامت ورزیده و بلندش پالتوی زخیمش رو به تن کرده بود، مشغول باز کردن پاکت سیگار ووگ و تفکر درمورد اتفاقات غیر قابل هضم بود.
بی‌توجه به لرز محسوس انگشت های کشیده‌ش، نخی بیرون کشید و نیم نگاهی به پسر انداخت.

چیزی به اشکی شدن چشم ها و باز شدن بغضی که از ترس نشات می‌گرفت باقی‌ نمونده بود.

به صورت چهارزانو به روی تخت نشسته بود و با استرس مشهودی مشغول بازی کردن انگشت هاش بود.

چشم های طلایی رنگی که در تاریکی برق میزد، تنها با التماس خالص به چهره ی لیام خیره و تمنا میکرد که ترکش نکنه.

هرچند که مقصود و منظور مرد به هیچ عنوان طرد اون چشم آهویی نبود.
محض رضای خدا...زین دلیل شادیش بود.

ورود اون پسر به لیام زندگی داد.

تنها علت رفتن لیام خریدِ کمی تنهایی و تفکر بود.
تفکر در سکوت جنگل و چشیدن طعم تلخ سیگار ووگ...

بی توجه ای به هنجار هایی که در ذهنش بالا و پایین میشد و سر و سامون دادن به آگاهی های زیر سوال رفته‌ش.

درخواست گرون قیمتی نبود.

_من میام.

+ولی من نمیبرمت پس پسر خوبی باش و سعی کن دوباره بخوابی.

عصبی از لجبازی های بیجای زین بعد از قرار دادن پاکت سیگار در جیب بزرگ پالتوش با تن نیمه بلند اما لحن نرمی کلمات رو ادا کرد.

خواست قدمی از تخت فاصله بگیره، اما...
با حس لمس لطیف و انگشت های ظریفی که سرسختانه به آستین پالتو‌ش چنگ زده بودن، مکث کرد.

LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]Where stories live. Discover now