"part 17"
"آهو و بنفشه ها"صدای جیغ گنجشک ها لحظه ای قطع نمیشد و حالا با وجود قار قار کلاغ ها طاقت فرسا تر از حالت نرمال شده بود.
پلک های پف کرده و سنگینش رو از هم فاصله داد و بی حوصله به سقف چوبی کلبه خیره شد.
انگار دو وزنه ی نیم کیلویی به مژه هاش زنجیر شده و اجازه بیدار شدن رو منع کرده بود.
با این وجود علاقه ای به خوابیدن طولانی مدت نداشت پس با هزار جور مکافات چشم های خسته اش رو به طور کامل از هم فاصله و روزش رو با نفس عمیق و محکمی شروعی کرد.
برای پسر مو پرکلاغی وقت یکی از با ارزش ترین ها بود...
زمانی که میتونست در بین گل های بنفش رنگ جنگل دراز بکشه و مونارک های دوست داشتنیش رو تماشا کنه، چرا باید میخوابید؟به هر حال، نشانه ی گردنش روز به روز کمرنگ تر از حالت اولیه میشد.
به قول اساطیر...عشق یک اسطوره به انسان یک حماقت محسوب میشه و عاقبتی نداره.شاید بعد از سو استفاده، در بین مردم خاکستری رنگ شهر اون بنفش کبود هم تیره شد.
اما زین به این مسائل ایمان نداشت...انسان رو میپرسید و به طبیعت بی پایانی که برای اونها آفریده شده بود، عشق میورزید.
به دلیل لجاجت انکار نشدنیش موفق به گرفتن تخفیف و نشان دادن خودش به لیام شد اما موندنش...
پر از ابهام و ندانستی ها بود.برای رفع خارش قفسه ی سینه و نیپل های کبودش دو کف دستش رو روی سینه هاش قرار داد و با نگاه خنثیی به اونها، مشغول نوازششون شد.
اطلاعات درستی درمورد اون دو نوک صورتی رنگ و برجسته نداشت اما حالا، احساس میکرد موظف از مراقبت از اونهاست!
به هر حال...لیام گوش زد کرده بود که کسی به غیر از خودش حق دیدن یا لمس کردن تن برهنه ی زین رو نداره و در غیر این صورت یک سو استفاده محسوب میشه.
پس موظف به مراقبت از بدنشه!
درحالی که با کنجکاوی با نیپل هاش بازی میکرد، خمیازه ی طولانی و بی صدایی کشید.
با یادآوری خاطرات شب گذشته، لبخند بزرگی روی لب های خشکش نقش بسته و ذوق مشهودش از برق چشم های طلایی رنگش مشخص بود.
اینکه معاشقه ی طولانی و فیزیکیی با لیامش برقرار کرده و تا نیرو در بدن داشت اون لب ها میبوسید...
در ادامه...بدن برهنه و عضلانیش رو لمس میکرد و جا جای اون پوست و لطیف رو میپرستید.به زمزمه های عاشقانه و بم مرد گوش میداد و حریصانه، تن ظریف و ریز نقشش رو به عضلات کار شده ی مرد میفشرد.
بلند بلند ناله میکرد و بی توجه به"آروم تر بیب...مامانم تو اتاق بغلیه"اسم مرد رو با لحن اغوا کننده ای بیان میکرد.
YOU ARE READING
LACK OF IDENTITY [Z.M] [Completed]
Romanceبا دست های لرزان به بازو هایت چنگ بزن و خودت را در اغوش بگیر. به صدای غم انگیز موسیقی مورد علاقت گوش بده و ارام اشک بریز. در این دنیای خاکستری تنها بنفش کبود تو ترکت کرده و حالا رنگی در بین هاله های تیره وجود ندارد. ناخن هایت را در پوستت فرو کن تا ح...