⚜️8⚜️

63 15 1
                                    

⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️

⚜️

راف:تو نمیخوای اون لباس فاکیو بپوشی مرتیکه؟صد دفعه گفتم اونا مستقیما از طرف خود نخست وزیر دارن میان.

لیام سرشو که روی دستاش رو میز بود و بلند کرد و با چشماش دنبال رافائل تو اتاق گشت.

لی:من اون لباس فاکیو نمیپوشم و اهمیت نمیدم اون کونی ها از کدوم خراب شده ای میان راف،تو کدوم گوریی؟

رافائل با خنده و در حالی که با حوله رو شونش باقی مونده خمیر اصلاح رو از روی صورتش پاک میکرد از دستشویی بیرون اومد،جلوی لیام نشست و به لباس نظامی گوشه اتاق نگاه با حسرتی انداخت.

لی:پاک کن اون صورتتو حالم بهم خورد

راف به صورت جمع شده لیام خندید،امروز رفیقش ظاهرا خیلی سرحال نبود!

راف:اونا 5 نفرن

لی:چی؟؟

لیام از پشت میزش بلند شد،میز و دور زد و از جا لباسی گوشه اتاق توی جیب کتش سیگار برگشو بیرون آورد و روشنش کرد؛پکی بهش زد و به میز تکیه داد:اون پیر خر خودش کمه 4 تا تخم سگم دنبال خودش راه انداخته.

رافائل خودشو رو صندلی ولو کرد دود سیگار لیامو توی ریه هاش کشید و لب زد:نه دیگه، اون دنبال یکی دیگه راه افتاده

لیام متعجب منتظر بود ادامه بده اما رافائل داشت چرتش میگیرفت زیر لب کره خری گفت و پشت سرش وایساد،دستشو روی سرش که کج روی پشتی مبل بود گذاشت و آروم نوازشش کرد.

راف نفس عمیقی کشید و لبخندی از مهربونی رفیق عجیبش زد.

لیام که مطمئن شد راف توی خلصه رفته موهاشو مشت کرد و به سمت مخالف کشید تا رافائل صاف بشینه!

راف:هیییییییییییی ...مرتیکه وحشی چته حیوان آخخخ

لیام از نتیجه کارش کاملا راضی بود،لبخند مرموز و جوری که با انگشتاش چونشو لمس میکرد اینو نشون میداد.

لی:خفه شو و ادامه حرفتو بزن

رافائل هنوز با اخم و تخم سرشو ماساژ میداد و غرولند میکرد؛چهره منتظر لیام به حرفش آورد: آخه سگ بی قلاده چحوری هم خفه شم هم حرف بزنم؟

لیام آستیناشو به طرز نمایشی بالا داد و خواست به سمتش حمله کنه که راف دوتا دستاشو بالا آورد:تسلیم تسلیم بشین تا برات بگم

لیام روی صندلی رو به روی راف نشست و خم شد تا سیگارشو توی جاسیگاری روی میز بزاره که راف دوباره عین برق گرفته ها پرید!

لی:چته؟

راف:از خودت وحشیت بپرس،دو دقیقه عین آدم بشین حرفمو بزنم

⚜️Schießpulver⚜️Where stories live. Discover now