⚜️15⚜️

55 12 2
                                    

⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️

⚜️

امروز بیست و هفتم اکتبره و من برای رفتن به دانشکده افسری پذیرفته شدم.

نمیدونم بابتش خوشحالم یا نه!

قبل از سوار شدن به قطار و رفتن از این شهر همیشه بارونی و تاریک مادرهایی رو دیدم که برای بچه هاشون اشک میریختن و براشون دعا میخوندن اما مادر من...

بیخیال قرار بود دیگه در موردش حرف نزنم!

دانشکده توی منچستره و خب من خوش شانس بودم که تونستم از اونا و هرچیزی که مربوط بهشونه فاصله بگیرم.

امیدوارم اونجا بتونم یه زندگی جدید رو شروع کنم.

ل.پ

زین اون دفترچه رو بست و شبیه یه شیء ارزشمند تو دستاش گرفت،خب با توجه به ظاهرش همینطورم بود.

از روزی که اونو پیدا کرده بود و اون دیدار مسخره و بی نتیجه چند هفته ای میگذشت،روزهای اول به خاطر خوندنش احساس گناه میکرد اما حالا اون دفترخاطرات قهوه ای رنگ بخش اعظمی از زندگی زین شده بود و هرروز با احساس همدردی خیلی زیادی با نویسندش اون رو میخوند و گاهی اشک میریخت!

نویسنده اون داستان هرکی که بود مستحق این همه آسیب نبود.

خوش حال بود که طبق گفته فرماندش به بخش اداری اون هنگ مرزی منتقل شده.نه برای اینکه حالا ممکنه بیشتر زنده بمونه،برای اینکه حداقل میتونست تو سکوت بمیره! حالا وقت بیشتری هم برای تلف کردن و تخیل کردن در مورد صاحب اون دستخط داشت !

*:هی زین یه این نامه رو برای بخش مرکزی توی مونیخ پست کن

اون صدا افکار زین که معطوف به چند لکه قدیمی روی جلد کتاب بود بهم ریخت،شبیه لکه های خون رو ی چندتا انگشت نسبتا بزرگ بود!شایدم...شایدم رد شکلات بود.یالا زین اینقدر منفی باف نباش!

به دنیای خودش که برگشت اون سرباز عینکی که بازوی دست چپش اسیب دیده بود و پاکت کرمی رنگی دستش بود و بالای سرش دید

نگاه خیره و بدون عکس العمل زین باعث شد سرباز دستشو جلوی صورتش تکون بده

*:کجایی مرد؟

زی:اوه هیچی همین جا همینجام چیشده اونو بده من

کلمات نامنظم و پشت هم ردیف شده زین اون پسر رو متعجب تر کرد اما خسته تر از این بود که بخواد به یه سرباز راحت طلب اسیایی که احتمالا خانواده پولداری داشت که باعث شده بودن به جای کار تو اسلحه خونه و بین دود و باروت توی همچین جای ساکت و بی خطری کار کنه اهمیت بده

با ابروهای گره خورده و نگاه منزجری پاکت رو روی میز انداخت و قبل از این که از در بیرون بره لب زد:اونو پستش کن

⚜️Schießpulver⚜️Onde histórias criam vida. Descubra agora