⚜️5⚜️

71 18 6
                                    

⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️

⚜️

امروز زمین و آسمون اون حوالی زیادی آروم بود؛اونها هم میدونستن الان زمان رفتن نیست.پسرمومشکی توی سنگر کنار کوله خاکستریش نشسته بود و ارزشمند ترین داراییشو تو دست گرفته بود.

تنها عکسی که از خانوادش داشت.

مدت زیادی بود که اونها رو ندیده بود

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

مدت زیادی بود که اونها رو ندیده بود.دل تنگی برای تنها پسر خانواده که وابستگی هیجان انگیزی به پدر ومخصوصا مادرش داشت واژه ی کوچکی بود.بیش از یک ماه بود که ازشون هیچ نامه ای دریافت نکرده بود و فقط امیدوار بود زنده باش؛فقط امیدوار بود...

خب توی این شرایط زنده موندن یه موفقیت بزرگ محسوب میشد!

صدای آزاردهنده ستوان شولز افکار پسر خورشیدی رو بهم ریخت

ش:سرجوخه؟

زین:بله قربان؟اتفاقی افتاده؟

شولز که بی تفاوتی زین به ارشدش به مذاقش خوش نیومده بود با ترش رویی گفت:خیر،باید یادآوری میکردم که قبل از رفتنت وسایلتو کامل جمع کنی و اسمتو روش با حروف بزرگ بنویسیو تحویل سربازخونه بدی.

نیشخندی زد و ادامه داد:خب میدونی اگه برنگردی باید چیزی باشه که تحویل خانوادت بدیم تا آرومشون کنیم.و اینجا زمان به اندازه کافی وجود نداره که کس دیگه ای برات اینکاررو برات انجام بده.

صدای کشیده شدن پوتین های یه نفر توجه هردوشون رو به پشت سر جلب کرد.

آندریاس بود و خب اون مست بود!

آند:واقعا؟تو چقدر مسئولیت پذیری شولز

شو:تو که باز مستی احمق،یکی بیاد این خوک کثیف رو جمع کنه.

آندریاس دوست قدیمی زین نبود اما اون پسرمو مشکی رو اینقدری میشناخت که حتی تواوج مستیش هم بدونه زین مستحق مردن نیست،نه الان حداقل و نه اینجا!

اون قرار بود امید به زندگی یه شکلاتی با اسانس باروت بشه:)

آند:توووووو یه کثااافتیی شوووولزاصلا اصلااااا برای زندگی آدماااا ار...ارزش قائلی؟

کلماتشو کشیده و باصدای بلند ادا میکرد،تلو تلو میخورد و جلو میومد و هرچند ثانیه سکسکه میکرد.

آند:از این هم...همه خوووش خدمتی چی گیییرت میاد ؟اون درجه داره وا..واقعا دیک خوبی داره؟

اینها رو زمانی به زبون آورد که صورتش مماس با صورت ستوان شولز بود وبا انگشت اشارش چندتا ضربه نه چندان محکم به شونه اون زد.

سعی کرد ششکی بکشه که آب دهنش تمام صورت شولز و مرطوب کرد و زینی که کمی دورتراز صحنه نمایش بود هم حتی چند قطرشو روی دستش حس کرد!آندریاس عقب تر رفت و لبخند احمقانه ای زد،زین میدونست اون تو دردسر افتاده اما درمورد اینکه شولز چجوری تلافی میکنه هیچ ایده ای نداشت.

شولز یقه آندریاسی که تو حال خودش نبود رو گرفت و محکم رو زمین پرتش کرد،زین وقتی به خودش اومد که پوتین های زمخت اون مردک مهمون کمر همسنگریش یا از الان به بعد رفیقش میشد.

از پشت لباس شولز و گرفت و به عقب پرتش کرد.زیر شونه های آندی رو گرفت و کنار سنگر کشوندش.شولز از روی زمین بلند شد و خیلی نمایشی خاک پیرهنشو تکوند و گفت:ظاهرا خیلی دوست داره برات فداکاری کنه مالیک،بهتره این فرصت و بهش بدیم.

اون از سنگر بیرون رفت و حالا زین مطمئن بود تو دردسر افتادن...

اون از سنگر بیرون رفت و حالا زین مطمئن بود تو دردسر افتادن

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

LT Schulz




⚜️Schießpulver⚜️Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu