⚜️19⚜️

32 9 3
                                    

⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️

⚜️

ز:میتونی بگی تعریفت از زندگی چیه؟

لیام دست از تمیز کردن اسلحش برداشت،ابرویی بالا انداخت و لب هاشو داخل دهنش کشید.

سوال سختی به نظر میومد.

شاید اگه کمی بی پروا تر بود، میتونست به پسر روبه روش بگه تعریفش از زندگی اونه،بهترین تعریفی که توی این زمان کم میتونست برای زندگی و هرچیزی که بهش مربوطه پیدا کنه؛اون پسر و نوت های ظریف صداش تعریف مبالغه آمیزی از زندگی و زیبایی برای لیام بود!
اما نه،اینطوری حرف زدن عادت لیام نبود.

اون عادت داشت حرف های اصلیشو زیرلایه های محکمی از کلمات پیچیده پنهان کنه و مطمئن بشه که فقط افرادی منظورش رو بفهمن که با تمام وجود به حرفاش گوش میدن ، نه کسایی که فقط کلمات رو میشنون!

حالا زین جز کدوم دسته بود؟ شاید برای هرقضاوتی زود بود.!

ز:میخوای برم سوال بعدی؟ ...اگه جوابش اذیتت میکنه

مکث لیام باعث شد زین بخواد حرکتی بزنه تا فشاری رو که حس میکرد با سوالش به لیام وارد کرده از روش برداره.

لیام متوجه شد که با سکوتش ابر تیره ای به جون زین انداخته پس سریع لب باز کرد.

لی:نه نه،راستش رو بخوای زندگی برای من بیشتر شبیه یه کاسه سفالی شکستس که تلاش هام برای پرکردنش از آب بی نتیجه بوده

ز:تعریف غم انگیزیه

لی:اوهوم

ز:اما هوشمندانس...در واقع هنرمندانه

لی:اوه واقعا؟ بالاخره یکی از من تعریف کرد

هردو خندیدن.

زین همونطور که جمله لیام رو توی دفترش یادداشت میکرد تا به کتابش اضافه کنه ادامه داد:
زی: بس کن مرد،من هرروز آدمایی رو میبینم که تو رو با تمام وجود تحسین میکنن

لی: خب زین در واقع تو آدمهای زیادی رو نمیبینی،تو بیشتر وقت ها تو اتاق منی

خنده شیطنت آمیز توی چهره لیام زین رو به هیجان می آورد.

با خودش فکر کرد اگه لیام هم ازش این سوال و میپرسید جواب میداد که تعریفش از زندگی حرف های تشکیل دهنده اسم اونه، این لیام بود که اون رو از غرق این جهنم شدن نجات داده بود اما لیام سوالی نپرسید پس زین چشماشو ریز کرد و با لحنی که مثلا جدی بود گفت: بهت هشدار میدم فرمانده که داری بازی بدی رو شروع میکنی

لیام با صدای بلند خندید، اون تهدید های زیادی توی زندگیش شنیده بود و مطمئن بود که این زیباترین اون هاست.

⚜️Schießpulver⚜️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora