⚜️16⚜️

55 13 5
                                    

⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️⚜️

⚜️⚜️

⚜️

 زمین زیر پاشو طی میکرد و مسیرش پر از مانع هایی مثل خورده های سنگ و چوب و اهن نیم سوخته یادگاری از شب حمله و البته مستی بود.از لیام ممنون بود که چیزی از افتضاح اون شب به روش نیاورد! تمام توجهش معطوف به تیکه کاغذ توی دستش بود و چشم از روش برنمیداشت و این باعث شده بود متوجه پستی و بلندی های راه نشه و با تلو تلو خوردن عجیب و غریبی مسیر و طی کنه.شانس باهاش یار بود که لباس های گرون و صورت خوش تراشش با گل و لای زمین برخورد نکردن. برای همه اونایی که از بینشون رد شده بود سوال بود:مگه چی توی اون برگس؟

هی پسر کجا میری؟لو..لوییی نیوفتی مرد

صدای راف اونو به خودش اورد و متوجه چعبه جوبی جلوش شد لگدی بهش زد که صدای بدی ایجاد کرد و نگاه چندتا پسر اون اطراف رو به خودش جلب کرد.

زیر لب زمزمه کرد به خیر گذشت و با خودش فکر کرد چه افتضاحی میشد اگه زمین خورده بود.

چی تو اون برگه فاکیه که داشت به فنات میداد؟هوم؟

لویی به لحن راف چمش غره ای رفت که نتیجش چیزی جز شونه بالا انداختن رافائل و قورت دادن با سروصدای یه قلوپ دیگه از آبجوی توی دستش نبود.

نفس تاسف باری کشید با چشم های ریز شده لب زد:هیچ دیکهدی هست که تو ازش حساب ببری؟

راف به شکل مسخره ای خندید.الکل توی نوشیدنی داشت اثر خودشو میزاشت.شونشو به ستون کنارش تکیه داد و با همون لبخند مسخره جواب داد:اوه اره لیام...اون یه دیکهده که وقتی عصبانی میشه...

سکسکه بلندی کرد...وقتی عصبانی میشه واقعا ترسناکه... و دوباره سکسکه

لویی همزمان با مرتب کردن کمربندش گفت:خبر خوبی بهم رسیده که ترجیح میدم با وقت گذروندن با تو

احمق مست خرابش نکنم مراقب باش گند بالا نیاری

لطف نخست وزیری شامل حال این جهنم شده دارن برامون سرباز میفرستن

راف هیجان زده رو به لویی داد زد: لیام میدونه؟

لو:نه هنوز، دارم میرم بهش بگم

راف:خیلی خب برو منم یکم دیگه میام الان فقط باید برم دستشویی

لویی با حرص کودکانه مشهودی بطری آب جو رو از دست راف کشید و نسبتا بلند لب زد:به اومدنت نیازی نیست

چند قدم مونده به اتاق لیام داشت فکرمی کرد وقتی این پسرگاهی با لیام شوخی میکنه و سربه سرش میزاره طبیعیه که از اون حساب نبره!

همراه با قدم گذاشتن توی اتاق شروع به حرف زدن کرد.

با توجه به وضعیتی که داشتن واقعا خبر خوبی بود ارزش این همه صرف انرژی رو داشت و میدونست لیام اینقدر بی انصاف نیست که جواب این همه شوقشو با همون استایل خشک و بی تفاوت همیشگیش بده

⚜️Schießpulver⚜️Onde histórias criam vida. Descubra agora