این اتاق از بچگی مال من بود،مادرم اون و برام دیزاین کرده و اونقدر دوسش داشتم که دلم نمیخواست از دستش بدم ولی یه نیرویی وادارم میکرد کاری رو کنم که نامادری ازم میخواست.
خب؟ چه ایرادی داشت من میتونستم توی یه اتاق کوچیک تر زندگی کنم و در عوض اون بیشتر دوستم داشت.
کلارا دستم و کشید و خواست کنارش روی صندلی بشینم،از اینکه تا اون حد بهش نزدیک بودم قلبم تند میزد.
عطرش خاص بود،آدم و جادو میکرد.
دستش بالا اومد و با پشت انگشتا گونه مو نوازش کرد و گفت:
-کوچولو اتاقا رو دارم میدم واسه تعمیر،این خونه نیاز داره به باز سازیفکری کردم و زبونم و روی لب خشک شده م کشیدم تا بتونم حرف بزنم:
-خب،من تا اتاقا آماده بشه میرم اتاق زیر شیروونی
بانو لبخندی زد و سرش و نزدیک اورد:
-تو دختر خوبی هستی شیرینم،میدونی که چقدر ازت راضیم؟
لبخند پر استرسی تحویلش دادم و سرم و به علامت اره تکون دادم،یهو چشمام تغییر حالت داد و با لحن پر جذبه ای گفت:
-وقتی ازت سوال میپرسم جواب بده!
با اینکه داد نمیزد و لحنش هنوزم آروم بود اما اونقدر ترسیده بودم که فوری گفتم:
-بله
، میدونم.خوشحالم که ازم راضی هستید و به پدرم کمک میکنید
با انگشت شست گونه مو نوازش کرد و با لحن اغواگرانه ای گفت:
-همین الان بدون اینکه به وسایل اتاق دست بزنی دو دست از لباسای قدیمی تو با یه چمدون وسایل شخصیت و بر میداری و میری اتاق زیر شیروونی.شب میام و بهت سر میزنم
فهمیدی دختر کوچولو؟
-بله بانو کلارا
با اینکه از زورگوییش عصبی بودم اما فقط اطاعت کردم،هرگز دلم نمیخواست عصبانیت شو ببینم
با اینکه من روحیه سرکشی داشتم
اما این زن خونسرد بیش از حد شکنجه گر رو بلد بود .ساعتها گذشته و من به اتاق زیر شیروونی اومدم ک
پنجره اش شکسته و یه تخت کهنه و رنگ و رو رفته دارهکلارا رسما اون پایین رو تحت سلطه خودش گرفته و منم هیچ کاری نمیتونم کنم
فقط میتونم دعا کنم :
یا عیسی مسیح لطفا به پدر کمک کن
به من کمک کن که بتونم قوی باشم اونطوری که مادرم میخواست مهربون و شجاع باشم
چیزی که خودش نبود و
میخواست من باشم تا نشکنم تو این جامعه ی اشرافی و طبقاتیریدر های عزیز داستان من بابت اینکه دیر به دیر پابلیش میکنم ازتون عذر میخوام
من دانشجو ام و این چند وقته امتحان سختی داشتمروند داستان به نظرتون کنده ؟؟؟ یا همینطوری پیش بریم خوبه ؟؟؟
🤔🤔🤔🤔
![](https://img.wattpad.com/cover/252995543-288-k219254.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
cinderella
Paranormalداستان ما روایت دیگه ای از داستان سیندرلاس امیدوارم خوشتون بیاد و همراهم باشید