part7

3.8K 565 76
                                    

جنگکوک:
دوهفته از اخرین باری که رفته بودم پیش دکتر میگذشت و امروز قرار بود دوباره معاینه بشم
خیلی بهتر از قبل شده بودم
دیگه به اون اتفاق فکر نمیکردم برگشته بودم به روال عادی
ولی هنوز نمیتونستم با افراد جدید ارتباط برقرار کنم امروز روز تعطیل بود و نامجونم سر کار نبود ولی بخاطر اسرار زیاد جیمین حاضر شده بود تو روز تعطیل البته تو خونش معاینه کنه

÷کوک من یه کاری برام پیش اومده نمیتونم پیشت بمونم فقط تورو تا خونش میرسونم خودم میرم هروقت کارت تموم شد دوباره باهام تماس بگیر میام دنبالت

یکمی استرس گرفتم لبمو از داخل گاز گرفتم ولی بایه باشه خیلی اروم که بزور شنیده میشد موافقت کردم
روبه رویه یه اپارتمان پیاده شدم به نظر میومد یه 7 طبقه باید باشه

+خونه که نیست آسمون خراشه ولی ایول منم اگه دکتر بودم همیچین جایی زندگی میکردم

سرمو چرخوندم اطراف خونرو یه نگاه انداختم
متوجه شدم یه چند متر اونطرف تر یه ماشین دقیقا مثل تهیونگ پارک شده
خوب فقط تهیونگ که از اون ماشینا نداره خیلیا هستن از اون ماشین دارن
شونه بالا انداختم رفتم تو ساختمون اونطور که فهمیدم تو هر طبقه دو واحد وجود داره و خونه نامجون طبقه 5 سمت راستیه
با اسانسور رفتم طبقه پنجم رفتم سمت در راستیه چند تا تق اروم زدم و صدایه نامجونم شنیدم که میگفت ،الان اومدم، شنیدم
پشتمو به در کردم و به در روبه رویی نگاه کردم چرا درش انقدر با در خونه نامجون فرق داره؟؟؟
جنس در رنگ در داره داد میزنه این خونه مال یه بچه پولداره
همینجور که داشتم تصور میکردم اگه من پولدار بودم چیکار میکردم در اون واحد واز شد و اخرین نفری که دلم میخواست ببینمش دیدم "کیم تهیونگ"
دست پام شروع کرد به لرزیدن تپش قبلمو احساس میکردم اگه تا یک دقیقه دیگه اونجا میموندم قطعا سکته میکردم
ولی همون موقع نامجون درو واز کرد چند دفعه از پشت سرم منو صدا زد ولی هیج واکنشی نشون ندادم فقط زول زده بودم به تهیونگ که با یه نگاه عمیقی داشت نگام میکرد
و نگاهشو ازم ور نمیداشت نامجون که متوجه حالت من شود منو چرخوند طرف خودش تو چشمام نگاه کرد

&اروم باش کوک تو در امانی هیچی نیست من پیشتم من از مراقبت میکنم نفس بکش 

با این جملش یهو شروع کردم به نفس کشیدن انگار یادم رفته بود به نفس کشیدن احتیاج دارم
نفهمیدم چیکار کردم خودمو پرت کردم بقل نامجون و نامجونم منو محکم فشار داد همینطور که منو بغل کرده بود فورموناشم ازاد کرد
تابه من ارامش بده بعد اینکه فورموناشو تنفس کردم خیلی خوابم گرفت طوری که اگه سرمو میزاشتم زمین خوابم میبرد نامجونم متوجه این حالتم شد و منو براید استایل بقل کرد
بخاطر اینکه گیج بودم نفهمیدم چی شود فقط فهمیدم یه نفر منو گزاشت رویه چیز نرم و یه چیز گرم نرم روم انداخت و من به خواب عمیق فرو رفتم

نفرین شیرین Where stories live. Discover now