جنگکوک:
همینطور که گریه میکردم خودمو رسوندم به اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت یکی از بالیشتارو ور داشتم گزاشتم رو صورتم
بلند بلند شروع کردم به گریه کردن انقدر گریه کردم که نفهمیدم چیشد ولی خوابم برد
وقتی چشمامو واز کردم جیمینو بالا سرم دیدم که کنار تخت نشسته بود و یه غریبه که به چهار چوب در تکیه داده بود+جیمین چیشده؟؟؟اون اقا کیه؟؟؟
÷اینو من ازت باید بپرسم چیشده تو خواب داشتی گریه میکردی و هزیون میگفتی (شاید ندونید ولی بعضی وقتا ادما بخاطر فشار زیاد تو خواب گریه میکنن بدون اینکه بیدار بشن !!)و این آقا که میبینی معلم جدیدت اوه سهونه
بایه یاد اوری جر بحثم با تهیونگ دوباره بغض کردم تمام تلاشمو کردم ولی بازم نشد یه قطره اشک از چشمم چکید
و همین کافی بودتا جیمین انقدر بهم بچسبه که حرف بزنم جیمین بعد چند دقیقه موفق شد بامن صحبت کنه و منم همه چیزو بهش گفتم
همینطوری گریه میکردم و معلم جدیدم اوه سهون داشت نگام میکرد و حرفی نمیزد ولی با چشماش بهم میگفت که احساستو درک میکنم
یه آلفا قد بلند چهارشونه با موهایه زرد رنگ که به سمت بالا حالتشون داده بود چشماش رنگ آبی آسمونی بود انگار داشتی به آسمون نگاه میکردی به جایه یک جفت چشم !!!
رنگ پوستش گندمی بود و همین باعث شده بود جذاب تربشه
بعد تموم شدن حرفام جیمین به زمین زل زده بود درک میکردم اونم الان مثل من ذهنش آشفته بود
که صدایه اوه سهون در اومد₩خوب جفتتون با من درس بخونید هزینه جیمینو ازتون نمیگیرم
با این حرفش چشمام برق زد و جیمین انقدر سریع سرشو برگردوند که مطمئن بودم صدایه استخونایه گردنشو شنیدم !!
+خیلی خیلی ازت ممنونم تو کمک بزرگی داری به ما میکنی چجوری میتونیم جبران کنیم ؟؟
₩خب بزار ببینم با شاگرد اول شدنتون تو مدرسه ؟؟؟
خندم گرفت وبه امگایی که قرار بود جفت اوه سهون بشه حسودیم شد
مطمئنم اون برعکس من زندگی شادی داره :)₩خوب این مشکلم حل شد حالا زودباشید درسو باید سریع تر شروع کنیم جنگکوک چون تو زودتر از جیمین مدرسه رو ترک کردی از درسا عقب تری خوب طبیعتا باید تلاش بیشتری نسبت به جیمین بکنی تا خودتو به جیمین برسونی
+چشم سنسه
₩بهم سنسه نگو بهم بگو هیونگ با هیونگ راحت ترم
+باشه هیونگ
تهیونگ:
حدود دوهفته نه جنگکوک دیده بود نه جیمینو از یونگیم سراغ جیمینو گرفته بود اما اونم بهش گفته بود که جیمین دو هفته مدرسه نیومده دقیقا همون روزی که به خونه جنگکوک رفته بود و با استفاده از جیمین تهدیدش کرده بود از همون روزم جیمین دیگه مدرسه نیومده بود
حدس میزد این غیب شدن جیمین یه ربطی به اون تهدیدش داره
پس گوشی ور داشت به یونگی اس ام اس داد
《تا دو دقیقه دیگه میام دنبالت بهونه هم نیار حتما باید باهات صحبت کنم 》
سوییچ ماشینشو ور داشت از عمارت بیرون رفت
زیاد طول نکشید که جلو در خونه یونگی بود و یونگی با شلوار جین مشکیش که سر زانوهاش پاره بود و از دو طرف جیباش چندتا زنجیر باریک اویزون بود
با یه تیشرت قرمز رنگ پوشیده بود جلو در منتظرش بود
یونگی با دیدن ماشین تهیونگ سوتی زد همیشه این ماشینشو بیشتر از همه دوست داشت
سمت ماشین قدم ور داشت وقتی سوار شد با قیافه درهم تهیونگ روبه رو شد
VOCÊ ESTÁ LENDO
نفرین شیرین
Lobisomemجنگکوک :امگایی که خیلی زیبایه ولی به همون اندازه دست نیافتنی اون جلو همه الفاها وایمیسته و هیچوقت سرخم نمیکنه تهیونگ :الفایی که هرشب با یک امگایه و هیچکس جرعت مقابله باهاشو نداره و هر چیزیم که بخواد به دست میاره چی میشه اگه این دوتا روبه رویه هم ق...