part20

3.1K 427 55
                                    

جنگکوک:
تویه ماشین بودیم بویه چوب خیس همراه با بویه دریا همه جایه ماشین پخش شده بود و تنها کسی که سعی میکرد از خودش فرمون بیرون نده من بودم اعتراضی نمیکردم چون یجورایی وقتی این بو رو احساس میکردم احساس آرامش امنیت میکردم
یعنی ممکنه تهیونگ تغییر کنه؟؟ممکنه که ما یه جفت بشیم ؟؟
لحظه بعد چشمام گنده شود تو ذهنم به خودم یه سیلی زدم اینا چه فکرایی بود من میکردم؟؟؟
تهیونگ هیچوقت نمیتونست تغییر کنه

_کوک چیزی شده؟؟

+نه

_ولی داری از خودت فرمون نگرانی ترس میدی بیرون میدونی که تا زمانی که ما به هم وصلیم من هر چیزی که تو حس کنی حس میکنم الانم نمیدونم چرا ولی این فرمونت داره کم کم عصبانیم میکنه پس بهم بگو چیشده

سریع خودمو جمع جور کردم سعی کردم هیچ فرمونی بیرون ندم

+نگران ایندم

تهیونگ لبخندی زد

_نگران نباش قرار نیست هیچ اتفاق بدی برات بیوفته تا زمانی که من پیشتم

خودت الان بزرگ ترین نگرانی منی !!ولی خوب بازم با این حرفش انگار دلم گرم شد ناخوداگاه لبخند زدم شروع کردم به پخش کردن فرمون خوشحالی که یه نگاه سنگینی رو رو خودم حس کردم به طرف تهیونگ نگاه کردم دیدم وسط رانندگی داره ازم عکس میگیره

+الان داری چه غلطی میکنی؟؟زود باش اون گوشی رو بزار کنار وگرنع جفتمونو به کشتن میدی

_نوچ تو همیشه اخمالویی کم پیش میاد لبخند بزنی

چون ماشینو با یه دستش کنترل میکرد و با یه دستش گوشی گرفته بود و تمرکزشو گزاشته بود رو اون عکس کوفتی ماشین هی میچرخید به راست به چپ رنگم سفید شد
با دستمام فرمون ماشینو گرفتم و اونم کلا دستاشو از رو فرمون ور داشت

+چیکار میکنی تهیونگ قول میدم وقتی رسیدیم خونه ۱۰۰ تا عکس از خودم که لبخند میزنم برات بفرستم زودباش من رانندگی خوب نیست

_اه جدی ولی من فکر بهتری دارم

یهو یه پاشو از رو ترمز کاملا ور داشت و سرعت ماشین بیشتر شد خودمو رو پاهایه تهیونگ جا دادم سعی کردم ماشینو کنترل کنم درحالی که اون احمق هنوز گوشیش دستش بود داشت میخندید و من داشتم سکته قلبی مغزی میکردم به خودم قول دادم وقتی رسیدیم خونه اون گوشیشو فرو کنم تو حلقش

+تهییییییییییییووووونگگگگگگگ من رانندگی بلد نیستم کمکم کن

_باشه به یه شرط کمکت میکنم

+هرچی هست قبوله

_مطمئنی؟؟

+هیچوقت تو زندگیم انقدر مطمئن نبودم

ولی نمیدونم چرا ته دلم میگفت تو بد دردسری افتادم

_فرمونو تو کنترل کن من فقط سرعت ماشینو کنترل میکنم

+نه من میترسم

_خودت گفتی هر شرطی گزاشتم قبوله اینم یکی از شرایطشه

شرایطشه؟؟چه بلاهایی میخواد سرم بیاره؟؟بعدا تلافی همه شو در میارم حالا ببین الان باید زنده بمونم تا بتونم‌انتقام بگیرم
فرمونو انقدر فشار میدادم که سر انگشتام سفید شده بود سعی کردم کنترلش کنم تهیونگم سرعت ماشینو اورد پایین تر خیلی زود باهم هماهنگ شدیم ولی من حواسم کاملا به جایی بود که نشسته بودم دیک تهیونگو پشت خودم احساس میکردم با دست‌عضله ای که دور کمرمو گرفته بود محکم رو پاهاش نشونده بود سرخ شده بودم ولی جوری وانمود میکردم انگار اصلا حواسم نیست
بلاخره بعد از نیم ساعت رانندگی وحشتناک رسیدیم خونه
من مثل فشنگ از ماشین پیاده شدم کف خیابون نشستم

+وای زمین عزیزم خیلی خوشحالم که دوباره لمست میکنم

تهیونگ قهقه میزد به من نگاه میکرد هنوز اون گوشی کوفتی دستش بود حمله ور شدم طرفش جاخالی داد سمت خونه دوید منم انگار که زندگیم به این کار وابستست دویدم دنبالش تا دم در خونه دنبالش کردم تهیونگ فرار کرد ولی من با آرامش کامل وارد خونه شدم داخل خونه هیچکس نبود دوباره شروع کردم به دویدن

+کیم فاکینگ تهیونگ مگه دستم بهت نرسه

تهیونگ در اتاقشو نیمه باز کرد

_من نمیام بیرون تا تو کاملا اروم بشی

+نزدیک بود به کشتنمون بدی انتظار نداشته باش به این راحتی ازت بگزرم

درو محکم حل دادم تهیونگم از اون طرف درو گرفته بود که تونستم درو واز کنم برم تو اتاق تا برگشتم تایه لگد وسط دوتا پاهاش بزنم تهیونگ یه پارچه سفید بزرگ انداخت روم بلندم کرد کاملا خلع سلاح شدم پرتم کرد رو تخت زیر پارچه سفید هیچی نمیدیم دستامو محکم گرفته بود رو پاهام نشسته بود

+تهیونگ بهت اخطار میدم ولم کنی وگرنه خونت پایه خودته

🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀

سلللللللام به ریدرایه عزیزم با گذشت سالها برگشتم نه شوخی کردم باز قراره برم چون امسال دوازدهمم تو این وضعیت کرونا نمیتونم درسمو سرسری بگیرم بعلاوه کنکورم دارم دیگه خودتونم
میدونید چقدر سرم شلوغه و راستی بابت کم بودن پارت ازتون عذر خواهی میکنم من معمولن ۱۰۰۰ مینویسم ولی الان ۷۰۰ تا شد این پارتم بخاطر ریدر عزیزم matikh84 که زحمت کشیده برام پیام گزاشته ازم خواسته یه قسمت جدید اپ کنم نوشتم و بچه ها اگه توش ایرادی پیدا کردین ازش چشم پوشی کنین چون تقریبا داستانو فراموش کردم و فقط ۲ قسمت اخرو خوندم تا بتونم این قسمت جدیدو بنویسم پس بابای👋👋👋

نفرین شیرین Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu