••QiongSan

part0~

Chapter0…

ییبوی من.. میبینی؟ میتونی ببینی باهام چیکار کردی؟ نمیخوام عاشقت باشم اما.. نمیشه! نمیتونم ازت دست بکشم یکسال گذشته.. حدود یکسال کوفتی از وقتی که دیگه مال من نیستی گذشته! بهم بگو که تظاهر نمیکردی! بهم بگو که توهم دوسم داشتی.. درست از همون روز که توی چیونگ سان دستت رو گرفتم، قسم خوردم که عاشقت باشم! همه چیز از همون شب شروع شد.. از شبی که مال من شدی.. جاسوس بودی؟ هدفت چی بود؟ کشتنم؟ منو کشتی! تو جون منو گرفتی وانگ ییبو! اگه میخواستی بری برو.. ولی قبلش باید یادگاریاتم ببری.. جونگمی عاشق آبنباتای تو بود. میدونست چطور درست کنه.. اما من نذاشتم! من تو رو از دست دادم. بزرگترین یادگاریتم از دست دادم. دیگه نمیخوام حتی چشمم به اون کتابخونه بیوفته! دیگه نمیخوام حتی یه لحظه هم توی اون باغ قدم بزنم. ولی میدونی چیه.. بازم همون شیائوژانی ام که کل روز بین گلا میگرده و شبا توی کتابخونه میخوابه! کاش قبل اینکه بری، یه شمشیرو محکم توی قلبم فرو میکردی! اونوقت شاید خرده های قلب شکستمو می دیدی.. قلبی که خودت شکوندی! اگه بهم میگفتی.. فقط اگه میگفتی که منو نمیخوای، اگه میگفتی که از این آدم خسته شدی.. می رفتم کنار! میذاشتم بری.. به چیزی که میخوای برسی اما.. تو هنوز یه خداحافظی بهم بدهکاری! شاهزادت هنوز منتظره...
قصر بدون تو سوت و کوره.. شایدم.. برای من اینطوره! فکر میکنن نمیفهمم اما میشنوم که میگن.. عقلمو از دستت دادم! انگار اونا نمیدونن همه چیزمو از دست دادم.. "همه چیزِ" من یهو وارد زندگیم شد و همونقدر یهویی رفت... همیشه به این فکر میکنم که تو کجایی.. داری چیکار میکنی.. میخندی؟ خوشحالی؟ دیدن خوشحالیت برام کافیه.. ولی.. خودخواهم اگه ازت بخوام برگردی؟ ازت بخوام برگردی و کنارم بمونی.. یه خائن دوست داشتنی! بشی معشوق عوضی من! کسی که پایان زندگیمو نوشت... تو بودی که منو تموم کردی ییبوی مرموز! شیائوژان مرده! من مردم.. بدون تو فایده نداره! میفهمی؟ میتونی درکم کنی عشقِ عوضی من؟ کاش میتونستم مثل خودت باشم! فراموش کنم.. ولی بازم.. ته قلبم ازت میخوام فراموشم نکرده باشی!

شیائو ژان
سیصد و نودمین روزی که دیگه نیستی..!

به عنوان شروع و مقدمه شاید گنگ و نامفهوم بوده باشه. اما شروع فیک یه فلش بک به تموم حرفاییه که ژان گفته!!
امیدوارم چیونگ سانو بخونین دوسش داشته باشین و حمایت کنین:)