Part19~(1)

142 38 23
                                    

- فرمانده یه اتفاقی افتاده!

ییبو در حالی‌که شمشیر به‌دست گرفته بود، از جا بلند شد و با نگاهی سوالی به چنگ خیره شد.

- از هانگیو گزارش دریافت کردیم. چندنفر مشکوک که به‌نظر اهالی سان ون بودن، به پایتخت نفوذ کردن!

این بار ژان هم از جا بلند شد و نگاه‌ نگرانش رو میون اون دو چرخوند.

- چی شده؟

ییبو غلاف شمشیر توی دستش فشرد و گفت:
- اون لعنتی‌ها رو توی مرز مستقر نکردیم که چنین افتضاحی به بار بیاد!

چنگ جلوتر اومد و پرسید:
- چه دستوری می‌دید قربان؟

ییبو جواب داد:
- پنج‌نفر رو جمع کن و توی شهر پخش بشید. چندنفر رو هم بفرست دروازه‌ها رو ببندن.

چنگ باتردید پرسید:
- خودتون... همراه ما نمی‌آیید؟

سرش رو به نشونه‌ی مخالف تکون داد و گفت:
- نمی‌تونم. من باید خودم رو برسونم به هانگیو.

(توضیحات بندر هانگیو، سان‌ون و دیگر شهر و کشور‌ها داستان انتهای پارت ۱۱ موجوده.)

چنگ بعد از تعظیم کوتاهی، بیرون رفت تا افرادش رو جمع کنه.
ژان لباسش رو مرتب کرد و گفت:
- منم باهات می‌آم! اگر همین الان راه بیفتیم، غروب می‌رسیم.
ییبو که می‌دونست مخالفت با اون شاهزاده‌ی یک دنده فایده‌ای نداره، سر تکون داد و به سمت اسطبل رفت.

هیچ ایده‌ای نداشت این کار زیر سر چه کسی می‌تونه باشه و همچنین چطور از بندر هانگیو رد شده بودن؟ هرگونه تجارت و داد و ستدی بین این دو کشور ممنوع بود و بهترین افراد توی بندر هانگیو مستقر بودن تا از این اتفاق جلوگیری کنن، پس چطور امکان داشت؟

ژان که متوجه نگرانی ییبو شده بود، قدم‌هاش رو به‌سمت اسطبل سرعت بخشید و به‌آرومی پرسید:
- این اتفاق... قراره خیلی پراهمیت باشه؟

برای لحظه‌ای پلک‌هاش رو روی هم گذاشت و بعد با نگاهی که عاری از احساسات بود، به ژان خیره شد.
اون... از خیلی اتفاقات خبر نداشت و ییبو قطعاً نمی‌تونست اون‌ها رو باهاش در میون بذاره.
پس جوابی کوتاه داد:
- سان ون دشمن قدیمی ما و حفاظت از مناطق مرزی وظیفه‌مونه.

می‌دونست که ییبو از جواب دادن طفره رفته؛ پس به تکون دادن سرش اکتفا کرد و افسار اسبش رو به دست گرفت و بعد با یک حرکت بدنش رو روی زین کشوند.
به ییبو نگاه کرد که شمشیرِ غلاف شده‌اش رو به دست گرفته و نگاهش رو بین شاگردهاش می‌گردونه...

رفتارش عجیب شده بود و این ژان رو بی‌اندازه کنجکاو می‌کرد تا سر از افکار مرد کنارش دربیاره.

پارت نوزدهم سه بخشه و هر سه بخشش قبل از یکم فروردین آپ می‌شه... این پارت کامل نوشته شده و آماده‌ی اپ بود؛ اما واتپد رو که باز کردم فهمیدم سیو نشده:)))))
معذرت می‌خوام که این همه منتظر موندید:(
اما واتپد قاطی کرده بود باز...

برای آپ بخش بعدی، ووت‌ها رو به ۴۰ و نظرات رو به ۲۰ برسونید💛
ممنونم که ماجرای شاهزاده و محافظش رو دنبال می‌کنید
بیاید اینجا خوش می‌گذره👇
https://t.me/BLUEINK07

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 18, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

••QiongSanWhere stories live. Discover now