The beginning of the story

1.7K 97 31
                                    

                                          (PART 1)

_بلاخره رسیدیم
_اره بلاخره به این دبیرستان مرموز رسیدیم
_جنی اونی بنظرت ترسناک نیست اینجا وسط کوهه؟
_رزییییییی چی فکر کردی؟؟؟ ارتروز همینه!!! توقع داشتی مثل خونه خالت باشه؟
_باشه حالا تو هم همش میخوای بخوریم
_ حواست باشه اینحا نباید دردسر درست کنی!!
_باشه جنی از اون موقع تاحالا فقط داری همینو میگی
_اخهه خواهر من هم همینجاست نمیخوام اتفاقایی که میگه حتی به احتمال 1% هم شده به حقیقت تبدیل بشه
_باشه باشه غلط کردم اصن!! اخه همه که مثل جیسو اونی نیستن که
(جنی به ترز وحشتناکی رزی و نگاه میکنه)
در فکر رزی :(به احتمال١٠٠%اگه ادامه بدم همینجا جرم میده و از همین روز اولی ابرو مابرو برام نمیمونه پس بهتره خفه شم)
جنی و رزی باهم دیگه به سمت دروازه های اون دبیرستان در کوه های ترسناک ملاسترییا میرن.
وقتی وارد شدن محوطه اونجا مثل بیرونش ترسناک و عجیب نبود بلکه سرسبز بود. همه چیش خیلی خوب بود بغیر از دانش اموزاش که حتی از ظاهر هم مغرور بودن
تو یک لحظه بدن رزی و جنی به لرزه افتاد و رزی تازه فهمید به کجا پا گذاشته رزی در فکر مدرسه ی رویایی داشت که همه باهم دوستن و..... ولی تصویری که الان دید باعث شد تصوراتش به کل نابود بشه
جنی هم که همش تو ذهنش به چیز هایی که جیسو میگفت فکر می‌کرد و اصلا حواسش به جلوی پاش نبود
پای جنی به پای یکی از دانش اموزا میخوره میافته زمین و جنی نمیدونست تو یه لحظه تو چه گرفتاری افتاده
_هعییی دختره ی کور پامو داغون کردی
جنی سریع بلند میشه و تعظیم میکنه
_واقعااا ببخشید اصلاا حواسم نبود
رزی اون موقع خیلی ترسیده بود و یهو بغضی به گلوش اومده بود
_ واقعا ببخشید دوستم حواسش نبود لطفا ببخشینش
پسره ی کناری دختره میگه
_ببینم شما تازه واردین؟
جنی و رزی با سر تائید میکنن
دختر دیگه ای میگه
_انگار زبونتونو موش خورده
پسره:_ اوو رونا ب این لیدی های جدید بی احترامی نکن
همه ی اون جمع میزنن زیر خنده
_اوهه جکسون روحمو شاد کردییی
_خب بهتره بس کنیم الانه بزنن زیر گریه (همشون زدن زیر خنده)
_ هواسا بیا بریم
اون اکیپ از جنی و رزی دور میشن جنی دستشو مشت کرد اون موقع خیلی خودشو کنترل کرد که چیزی بهشون نگه
اون نمی خواست تازه روز اول برای خودشو رزی دردسر درست کنه
در همون موقع خانمی به ظاهر مهربون بهشون نزدیک میشه
_ببینم شما دانش اموزای جدید نیستین
جنی رزی سرشونو تکون میدن
_ خب دنبالم بیاین تا اتاقتونو نشون بدم

*************************************
‌_خب اینجا اتاق شما دونفره و فعلا هم اتاقی دیگه ای ندارید و اها اینم برنامه شما
بهشون دوتا برگه جدا میده
جنی نگاهی بهش میکنه و میگه
_ببخشید کلاس منو رزی فرق میکنه؟
_اره عزیزم
_نمیشه کلاسامون باهم باشع؟
_ عزیزم تو زنگهای مختلف هر بار کلاساتون فرق میکنه ممکنه اصن چندبار باهم باشین اینجا هر هفته برنامه ها عوض میشه
_اها خیلی ممنون
_خب لباس فرماتون هم تو کمد هست و اگه چیزی خواستین از خانم مامفل بپرسین اتاقش بالای همین پله هاست
خب من فعلا تنهاتون میزارم
جنی و رزی به اون زن تعظیم میکنن
جنی و رزی باهم میگن: _ هوففففف بلاخره میتونم یه نفس ازاد بکشیم.

_____________

جنی و رزی مشغول مرتب کردن وسایلشون میشن که دختری میاد تو.
جنی و رزی بهش نگاه میکنن
اون دختر بنظر خجالتی بود
رزی :_سلام
_اممم.... اهمم.. سلام... م.. م....من.. س... سولارم
_اهاا منم جنی هستم
_منم رزی
_اممم وقتی اومدین بنظر تازه وارد میومدین بخاطر همین اومدم اینجا تا کمکتون کنم (بچه سرخ میشه )
_ اممم ممنون
سولار مشغول کمک کردن به اونا میشه که یکی در میزنه و میاد تو
_امم سلام ببخشید مزاحمتون میشم... سولارر!! تو اینجا چیکار میکنی
سولار :_اونییی (با لبخند میره بغلش)
جنی و رزی بلند میشن و میرن سمتشون
(جنی و رزی) _سلام
_اممم سلام...
سولار :_این دوست من نایون هست سال دومیه
(نایون با لبخند خیلی گشاد) : سلامممم از دیدنتون خوشبختم
_سلام ما هم رزی و جنی هستیممم (رزی هم خیلی با هیجان میگه)
جنی:_میشه بپرسم چرا اومدینن اینجا
_امم خببب وقتی اومدین ازتون خیلی خوشم اومد اخه مثل بقیه دانش اموزا نیستید اخه بعضی هاشون از همون روز اول مثل چیچی با آدم میپرن
منو سولار هم مثل شماهاییم زیاد حوصله دردسر نداریم و سر ب سرر بقیه نمیزاریم چون اخرش بد برامون تموم میشه
_اممم ک اینطور
شما سال دومی هستین؟ پس خواهر من جیسو رو میشناسین؟
_تو خواهررر جیسوییی وایییی باورمم نمیشههه عرررر
اممم جیسووو نمیتونست بیاد برای دیدنت چون اقای جانگ بهش ی پروژه داده و باید رو اون کار کنه
(رزی) _امم خبب میشه یه کمکی بهمون بکنید... اخه ما زیاد با قوانین اینجا اشنا نیستیم
نایون :_خب اشکالی نداره الان همه چی رو براتون از سیر تا پیاز توضیح میدممم
(تو ذهن جنی و رز:ودفف ما فقط ی توضیح میخوستیم)
_خبب ببینین مدیر اینجا اقای کیمه ی مرد بداخلاق ک همه دانش اموزا ازش میترسن
خانم هئوک هم معاون اینجاست همون زنی ک امروز اومد پیشتونو اتاقتونو نشون داد اینجا اون از همه مهربون تره
خببب میریم سراغ خواب گاه ها اینجا خوابگاه A هست که همه توش دختریم
اون طرف مدرسه هم خوابگاه ‌‌C هست که یه خوابگاه مختلطه و بیشتر اونا ادمای پر دردسر مدرسن و بهتره باهاشون درگیر نشین
خواگاه کناریشون هم خوابگاه D هست ک خوابگاه معلماس
یه خوابگاه هم اون طرف مدرسه نزدیک دروازه دوم هست ک اونجا هم همش دخترن (همون خوابگاه B )
و ی خوابگاه هم نزدیک گلخونه هست ک همش پسرن و بزرگترین خوابگاه مدرسه هست(خوابگاه H)
ساختمون نزدیک اینجا هم ازمایشگاه قدیمی هست که زیاد ازش استفاده نمیشه فقط انباری ک توش پر کتابه
و اهااا برنامه ها هر هفته عوض میشن و اخر هفته ها باید برنامرو از یون سن ها (عضو گروه astro) نماینده خوابگاهمون بگیرین
و نکته ی اصلی به هیچ وجه بعد از ساعت 9 نمیرین بیرون چون خواموشی خوابگاه هس و هر کی اگر بعد از ساعت 9 بره بیرون هیچ کس نمیدونه چه بلایی سرش میاد که بعد از اون یا از مدرسه میره یا هیچ وقت دوست نداره درموردش حرف بزنه و نگهبان ها هم از ساعت 8 گشت‌زنی میکنن (انگار زندانه.... )
خب سوالی نیست؟
جنی و رزی و سولار با دهن باز به نایون نگاه میکردن
_امم چیزههه... نه.. سوالی نیست
_خب برید لباس فرماتون رو بپوشین که بریم شام بخوریم که خیلی گشنمه
منو سولار هم اینجا میشینیم تا اماده بشید.






Hell like ParadiseМесто, где живут истории. Откройте их для себя